خوشگلا
باید برقصن ( چار بار )
نبینم که بازنشستی ،
منتظر چی هستی ؟
!
تو جشن شب نشینی باید پاشی برقصی
خوشگلا باید
برقصن (چار بار )
آخه من قربون
ِ اون صورت خوشگلت برم
تو دلت غم نشینه قربون اون دلت
برم
پاشو باز با من برقص تا گل بریزم زیر پات
تا به آتیش بکشی صحنه رو با
دلبری هات
خوشگلا باید
برقصن (
چار بار )
تو اگه میخوای برات زمستونو بهار کنم
واسه
تو از آسمون ستاره رو شکار کنم
تو گل یاس منی دشت شقایق واسه
چی؟
تا منو داری دیگه این همه عاشق واسه
چی؟
خوشگلا باید
برقصن ( چار بار )
چه خوبه با تو بودن فدات بشم الهی
تو عشق
ِ آخرینی ،
راستی چقدر تو ماهی
مثل نگاه اول روزهای آشنایی
هنوز برام شیرینی دختر قصه هایی
دختر ِ ،
دختر ِ ،
دختر ِ قصه
هایی...
خوشگلا باید
برقصن ( چار بار )
کلام : پاکسیما زکی پور
آهنگ و تنظیم : منوچهر چشم آذر
خواننده : اندی
اجرا در آلبوم ِ « شهر فرشتگان » (City
Of Angles ) شرکت آونگ 2006
رولان بارت در جایی که دقیقا معلوم
نشد کجاست ، می گوید : « در واقع انسان های هر دوره گمان می کنند
که به معنای اصلی ِ اثر دست یافته اند ، ولی کافی است کمی دامنه
ی تاریخ را گسترده تر کنیم تا این معنای یگانه به معنای چند
گانه و اثر ِ بسته به اثر ِ گشوده تبدیل شود » . (2 )
در نگاه ِ اول خ.ب.ب را اِپی کوریستی ( لذت گرایی ) می انگاریم
، هنگامی که با آن گـُر می گیریم و به قول ِ رندی زلف گره می
زنیم ، به
اله مان های هِدونیستی ِ ( اصالت ِ لذت ) بیشتری می رسیم . در
خوانش ِ چندین باره ی اثر ناگاه در می یابیم که : ای دل ِ غافل
! کار ِ تو مشکل ! یار ِ تو خوشگل ! با چه بلبشوی فاوریتیست (
تبعیض گرایی ) گونه ای طرف هستیم ! چرا فقط خوشگلا باید برقصن !
مگه بقیه حق ِ حیات و در نتیجه رقص ندارند ؟ تبعیض تا کی ؟ تا
کجا ؟ آزادی کو ؟ ( 3 )
شاعر خوشگلا را با دِما گوژیسمی ( عوام فریبی ) ظریف ، مستحباً
و موکداً ملزم به رقص می کند . برای لمس ِ گسترش ِ حوزه ی تاویل
در نقطه ی ثقل ِ خ.ب.ب ، ناگزیر از تشریح ِ این فراز ِ شکوهمند
هستم ، در این ضیافت با من باشید ( 4 )
خوشگلا باید برقصن
( چار بار )
1
1-
فقط
خوشگلا حق ِ رقصیدن دارند و نه دیگران !
2-
خوشگلا ، فقط حق ِ رقصیدن
دارند و نه کار ِ دیگر !
تکلیف ِ خوشگلا در این میان معلوم
است ،سوال این است که ناخوشگلا چه کار باید بکنند ؟ ! بـرَن
سرشونو بذارن بمیرن !!! شاعر در اینجا با ذکاوتی مثال زدنی
قضاوت را به مخاطب می سپارد و به هنر ِ خویش ، متعهد می ماند ،
هنرمند فقط هنرمند است و بس ! نه قاضی ، نه راضی ! همینجاست و
شاید هم دو ایستگاه بعد ! که دریدا می گوید : « هیچ گونه تثبیت
ِ مفهومی در متن یافتنی نیست » ( 5 )
پیش از آنکه نگاهی موشکافته و سطر به
سطر به ترانه داشته باشیم ، توجه به نوع ِ جهان بینی شاعر ضروری
می نماید ، دیدگاهی جبرگرایانه که در دو مرحله یقه ی مخاطب را
می گیرد و . . .
«
خوشگلا
باید برقصن » و «
باید
پاشی برقصی »
آیا ما در اینجا صرفا با وِربالیسم (
واژه پردازی ، لفاظی ) روبرو هستیم و چیزی پشت ِ این الفاظ ِ پر
طمطراق و مطنطن نیست !؟ ( 6 ) و البته که قرار نیست پاسخ ِ همه
ی پرسشهای ذهنی ِ مخاطب ِ بعضاً دور از جان ، قلیل العقل را
بدهد . در بیانیه ی شعر ِ حجم ــ اسپاسمانتالیسم ــ می خوانیم :
« کار ِ شعر گفتن نیست ، خلق ِ یک قطعه است » ( 7 ) . و بی توجه
به این اصل ، بدیهی ست که جان ِ کلام را در نمی یابیم و گزاره ها
هیولاسان بر ذهن ِ مخاطب سایه می افکنند و از این قبیل !
نبینم که بازنشستی
، منتظر چی هستی؟
نبینم ! ( و این جاست که شاعر به
زبان ِ تهدید سخن می گوید ، غافل از اینکه مخاطب با این زبان
بیگانه است و در آغوش ِ آزادی غلت می زند و الخ ) . به او هشدار
می دهد که هنوز باز نشست نشده است و این نخستین کلید برای
شناسایی ِ مشترک ِ مربوطه ی راوی می باشد . از سویی این سطر
نشان از رسالت ِ شاعر در دفاع از قشر ِ عظیم ِ بازنشستگان ِ
جامعه است ، او به طور ِ پنهان به نوعی که هیچ ردی از آن را در
ترانه نمی توان یافت ، به حقوق و مزایای عقب افتاده ی بازنشستگان
نیز اشاره می کند .
منتظر ِ چی هستی ؟ ( شاعر کماکان به
طور ِ زیرکانه ای از این انتظار رازگشایی نمی کند ! )
تو جشن شب نشینی باید پاشی
برقصی
به "باید پاشی برقصی "
دقت کنید ، اینجاست که تفاوت ِ شاعر با خیل ِ نابلدان آشکار می
شود ، آنان که ترانه می دزدند و گیر می افتند و لابد ما هم نمی
دانیم ! زکی ! ما می دانیم ، ما بیداریم ، ما همه چیز هستیم ،
حتی آدم !
آری ! یعنی : باری ! شاعر نشسته
رقصیدن را به صراحت محکوم می کند و از مخاطب می خواهد که پاشیده
برقصد ! و او نیز لابد چنین
می کند ! و این یعنی او و او یعنی
شاعر و شاعر یعنی همان که اسمش را جلوی کلام : نوشته ام ، کارش
را خوب بلد است !
ه
آخه
من قربون اون صورت خوشگلت برم
تو دلت غم نشینه قربون اون دلت
برم
به این " اون " ها دقت کنید که زِرت
و زِرت و فِرت و فِرت از ترانه جاریست و خالی از دلالت و حکماً
ضلالت و خجالت نیست ! شاعر دارد خودش را به در و دیوار می زند
که بگوید : اون صورت ( 8 ) و نه این صورت ( 9 ) اون دل و نه
این دل ! و این به خودی خود امر ِ مهمی است . یاد ِ ترانه ای
جاودانه از بیتلز افتادم :
I”ll give you all I
got to give
If you say you love
me too
I may not have a lot
to give
But what i got I”ll
give to you .
10 ))
پاشو باز با من برقص تا گل بریزم زیر پات
تا به آتیش بکشی صحنه رو با
دلبری هات
عطف به این که پیش از این شاعر به
صراحت بر لزوم ِ پاشدن و رقصیدن اشاره کرد واکنون دوباره آنرا
تکرار می کند ، آیا می تواند این تکرار در چنین اثر ِ گرانسنگی
خالی از دلالت باشد ؟! آیا ما با لجبازئی پوئریلیستی ( کودک
رفتاری ) روبرو هستیم ؟! و یا این 4 که :
1-
طرف مشکل ِ شنوایی داره !
2-
طرف مشکل ِ حرکتی داره !
3-
طرف مشکل ِ ادراک داره !
4-
طرف یه مشکلی داره که اینجا
نمی شه گفت !
و این یعنی گسترش ِ حوزه ی تاویل به
نفع ِ مخاطب ، به سود آزادی و این راه ِ هنر ِ متعهد و بیدار است
! هنری که با پروبابیلیسمی ( احتمال گرایی ) سخاوتمندانه ما را
به ضیافت ِ نور و صدا و رقص می برد . و این کار ِ هنرمند ِ
بیدارست و سپس بر می خیزد و داد می زند : « اون تلویزیون ِ
لعنتی رو خاموش کنین ، بذارید کفه ی مرگم و بذارم »
تو اگه میخوای برات زمستونو
بهار کنم
واسه
تو از آسمون ستاره رو شکار کنم
شاعر به یادمان می آورد که " خواستن
، توانستن است و بس " پس تو اگه بخوای
برات زمستونو بهار کنم
و این خودش کلیه و شایدم بیشتر ! ما در اینجا با بمبارانی از
تصاویر ِ زیبا و بدیع روبرو هستیم ، استعاره ی شکار ِ ستاره (
جاندار پنداری ) به راستی فک را به قفل شدن می کشاند و کماکان از
این جور چیزا ! البته که کار ِ شاعر بمباران است ، حتی اگر که
به قیمت ِ جان ِ طرفین تمام شود . دوباره بر می گردیم به بیانیه
ی شعر ِ حجم باری ! « فصاحت و جست و جوی زبانی کار ِ ما نیست ،
ولی جادوی عجیب ِ واژه ها را در کارمان فراموش نمی کنیم » ( 11 )
تو
گل یاس منی دشت شقایق واسه
چی؟ تا
منو داری دیگه این همه عاشق واسه
چی؟
اگر بتوانیم انتی کواریانیسم ( کهنه
پرستی ) را لَختی کنار بگذاریم به فرازی جالب از ب.خ.خ می رسیم
آنجا که شاعر به پیام بازرگانی متوسل می شود و نعره بر می آورد
که :؟
تا منو داری
! ، و این یعنی اندیویدوآلیسم ( فردگرایی ) ، یعنی هنر ِ مدرن
، یعنی : بای بای سنت ، یعنی : زیبایی ، هنگامه ای
که شعر از غفلت رَسته و از جهالت جَسته و به این جا رسیده ! ( +
) البته به کم این ورتر دقیقا به اینجا ! ( * ) بماند که منظور
از این همه زیاد واضح نیست ، این همه ( __________ ) یا این
همه ( ____________________ ) ؟! هر چند که در همه ولی مبهمه و
در هر صورت کدام همه ؟!
چه خوبه با تو بودن فدات بشم
الهی
تو عشق آخرینی راستی چقدر تو
ماهی
اریک فروم انواع ِ عشق را چنین
تقسیم بندی می کند : « عشق ِ کودکانه از این اصل پیروی می کند که
: « من دوست دارم ، چون دوستم دارند » عشق ِ پخته و کامل
از این اصل که : « مرا دوست دارم ، چون دوست دارم » عشق ِ
نابالغ می گوید : « من تو را دوست دارم ، برای اینکه به تو
نیازمندم » عشق ِ رشد یافته می گوید : « من به تو
نیازمندم ، چون دوستت دارم » ( 12 ) حال چه کار داریم که
اریک فروم یا هر کس ِ دیگه ای حتی عمه ی شاعر چه می گوید ، به
هنرمند گوش می سپاریم آنجا که می گوید : « چه خوبه با تو بودن
» و این تازه اولین گام برای ورود به لابیرنت های درهم تنیده ی
ذهن ِ هنرمند ِ بیدار است . او دست ِ ما را می گیرد و با خود می
برد و ول می کند و در را قفل می کند و بر می گردد (13 ) و ما می
مانیم و این پرسش ِ بنیادین که اگر « هر کی یارش خوشگله ـ
ناگزیر ـ جاش تو بهشته » ( 14 ) پس چرا ما همه چی مون
جهنمیه ؟ آیا طرف خوشگل نیست و خودشو خوشگل جا زده ؟!
و این جاست که چهره ی حقیقی تر ِ
هنرمند عیان می شود . دلالت ِ اینهمه تکرار ِ « خوشگلا باید
برقصن » در چیست ؟ جز اینکه هنرمند می خواهد اندیشه ی ما را
به اصل ِ خوشگل بودن یا نبودن سوق دهد . بودن یا نبودن مسئله این
نیست ! وسوسه این است !
بازگردیم به ضیافت ِ پرده ی دوم ِ
هملت ِ شکسپیر ِکبیر ، آنجا که پولونیوس نزد ِ شاه و شهبانو رفته
و فرضیه ی جنون ِ هملت را مطرح می کند و علتش نامه ای است که
هملت برای افلیا نوشته و پولونیوس (15) آنرا به چنگ آورده و حال
زیرآب ِ هملت را می زند ، بــد رقم ! او نامه را دلیل ِ جنون ِ
هملت می داند ( 16 ) نامه با این عبارت شروع می شود :
به دوشیزه ی آسمانی و معبود ِ
جان ِ من ، افلیای خوشگل !
پولونیوس بی رحمانه این کلمه را بی
جا می خواند و کلمه ی خوشگل را زشت می شمارد ! جداً خوشگل زشت
است ؟!!! ( 17 ) سورن کی یر کگور می گوید : « بازشناسی و اخفا
عنصری ماهوی از درام ِ جدید نیز هستند » ( 18 ) در حالی که جعفر
شهری نظر ِ دیگری دارد ، او ضرب المثلی عامیانه را دست آویز قرار
می دهد و می گوید : « خوشگلیه و هزار جور مشکل ! این یعنی : از
حد گذشتن ِ هر چه ، اگر چه زیبایی که باعث ِ صدمه شود » ( 19 ) .
و چه صدمه ای از این بالاتر که افلیای خوشگل جانش را از
دست می دهد . برگردیم به دنیای خوشگل پسند ِ شاعر آنجا که به
صراحت می گوید :
راستی چقدر تو ماهی
یعنی قبل از این نمی دانسته ! آیا
ناگزیر از پذیرش ِ نظر ِ فوکو بر خلاف ِ لوی استروس هستیم ؟! ،
آنجا که بر می گوید « حد ِ دانایی ِ هر ذهن ِ انسانی را صورت
بندی ِ دانایی ، پیش ـ دانسته ها و پیش ـ فهم ها تعیین می کنند
» ( 20 )
دوست تر می داشتم تا درباره ی سیطره
ی تارانتیسم ( جنون ِ رقص 21 ) و عدم ِ پلی جریسم ( سرقت ِ ادبی
) در اثر صحبت کنم . درباره ی اوفمیسم ِ ( حُسن ِ تعبیر و دوری
از الفاط ِ زشت ) تکاندهنده ی ترانه ، تکانی که سونامی می سازد و
سونامی چیزی نیست مگر زیبایی !
سعید کریمی ، دی ماه هشتاد و پنج
پانوشت ها :
1-مخفف
خوشگلا باید برقصن !
2-نقد
حقیقت ، رولان بارت ، ترجمه ی شیرین دخت دقیقیات ، نشر مرکز ،
چاپ سوم 1385 ، ص 59
3-دو
استگاه بعد می رسیم ، جوش نزن !
4-رپرتاژ
ِ آگهی از مدیریت ِ تالارهای پذیرایی ِ ضیافت !
5-حقیقت
و زیبایی ، درسهای فلسفه و هنر ، بابک احمدی ، نشر مرکز ، چاپ
اول 1374 ، ص 504
6-کدام
الفاظ ِ پر طمطراق ؟!
7-تاریخ
تحلیلی ِ شعر نو ، شمس لنگرودی،نشر مرکز، چاپ اول 1374 ، ص 742 (
تاریخ بیانیه 1348 )
8-
*&^%^&
9-
&*^^%&
10-
/ ترانه ی نمی تواند برایم عشق بخرد
Can”t Buy Me Love
برگردان ِ مذکور چنین می باشد : « همه چیزم را به تو می دهم ،
اگر تو هم بگویی که دوستم داری ، شاید نتوانم چیز ِ زیادی به تو
بدهم
، ولی هر چه دارم از آن ِ تو ست » .
11-تاریخ
تحلیلی ِ شعر نو،شمس لنگرودی ، نشر مرکز ، چاپ اول374 ، ص 742 (
تاریخ بیانیه 1348 )
12-
هنر عشق ورزیدن ، اریک فروم ، ترجمه ی پوری سلطانی ، انتشارات
مروارید ، چاپ بیست و سه ، 1384 ، ص 56
13-
اَی
نــــــامرد !
14-
یعنی جداً اگه
ننویسم ترانه ی محلی مخاطب می پندارد که یکی از ابیات ِ
شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی است !؟
15-
حتماً نــــامرد !
16-
به راستی چه زمانه ی پلیدی ، وقتی که یک نامه را نمی فهمند و عشق
و زیبایی را نمی فهمند و زن را نمی فهمند و هیچ چیز را نمی فهمند
، تُف به این زمانه ی پلشت !
17-
هملت ،
شکسپیر ، ترجمه ی م.ا.به آذین ، نشر دات ، چاپ اول 1384 ، ص 47
18-
ترس و لرز ، سورن کیرکگوار ، ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان ، نشر نی
، چاپ چهارم 1384 ، ص 113
19-
قند و نمک ، جعفر شهری ، انتشارات معین ، چاپ ششم 1384 ، ص 293
20-
ساختار
و هرمنوتیک ، بابک احمدی ، گام نو ، چاپ سوم 1383 ، ص 41
21-
بیمارئی که بیمار تمایل ِ شدیدی به رقص دارد و ممکن است آنقدر
برقصد تا از پای در آید !
توضیحی ضروری در پیوند با این مقاله
|