درگیر صبحم و تو دیر آشنای خوبم
دلتنگی از نگاهم دلگیری ازغروبم
دلگیری ازجهانم که خلقتی غلط داشت
از
بوسه ای که بذرخشم وگلایه می کاشت
تو
سجده گاه چشمات ابلیس آخرینم
دست
نوازشت کو حوای آتشینم
جهنم تن تو بوی بهشت می داد
وقتی که این خدای سنگی به خاک افتاد
عصیان تازه ای کن انسان ترین فرشته
تبعید ما به دیروزاجبار سرنوشته
زخم
کدوم سقوطو به روح خسته داری
ما
دوزخی ترینیم در اوج رستگاری
|