کلافه و عصبی
بودیّ و کنار شراب
به انفجار صبوح و
ترانه شک کردی
به حسّ حاشیه دار
تمام اشعارم
بدون قاعده، محض
بهانه شک کردی
به استناد ِ تمام
تفکرات غلیظ
به پر مَلاطی حسّم
شبانه شک کردی
به این کمان خمیده
مقابل تک تیر
برای حفظ شکوه
نشانه شک کردی
به زخم عَمدی ساعد
به چاکراه جنون
به خِرخِر
کشویِ سردخانه شک کردی
تو با لباس عزا در
مراسم تدفین
به نفس خودکشی ام
عاشقانه شک کردی
به خون عشق که از
پوست تنم می ریخت
به نعش منزوی ام
زیرکانه شک کردی
تو بی دلیل به
کتفم که در ترانه شکست
ظنین شدی و به هر
شاعرانه شک کردی
که جنس شک تو از
جنس شک فلسفه است؟!!!
به ژست فلسفی اش
مغرضانه شک کردی؟؟؟!!!
پر از عفونتِ
منطق، پر از حساب و کتاب
به تک ستاره شعر
زمانه شک کردی
به این سه سال که
هر لحظه عاشقت بودم!
به قول شعر خودت،
منصفانه شک کردی!!!
به یاد توطئه یِ
وحشیانه یک دام
به هر چه کفتر و
پرواز و دانه شک کردی
به سکه های طلایی
که در نگاهم بود
به جرم دزدی ِ من
از خزانه شک کردی
زبان برف شدی،
لهجه غلیظ خزان
به روئیتِ جسد
آشیانه شک کردی
تو در قوافی
تخریب، سر تراشیدی
به دنده دنده ی
خونین شانه شک کردی
به مرگِ هندسی
ِعشق در تفاله ی چای
به نظم مخفی
سربازخانه شک کردی
به اسلحه به سیاست
به اقتصاد دمق
کلافه و عصبی،
عامیانه شک کردی
به رفتنم که سکانس
نهایی شک بود
به یمن بازگشتِ هر
روانه شک کردی
عقایدت همگی ژرف و
واقعی بودند!
چه شد که در همه
شان ناشیانه شک کردی ...؟
|