دل من یه روز به دریا زد و رفت ... پشت پا به رسم دنیا زد و رفت ... پاشنه کفش فرار و بر کشید ... آستین همتو بالا زد و رفت... زنده ها خیلی براش کهنه بودن ... خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

 
 

   

 

 

ناصریا

پیله های شیشه ای1  
     

دل من یه روز به دریا زد و رفت ... پشت پا به رسم دنیا زد و رفت ... پاشنه کفش فرار و بر کشید ... آستین همتو بالا زد و رفت... زنده ها خیلی براش کهنه بودن ... خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

 

تقدیم به بچه های نجیب و با اصالت جنوب به خصوص بچه های خوب بندرعباس

 

توضیح : این  صفحه را با یاد ناصر عزیز ایجاد کردیم ...

 از دوستان عزیز ، تقاضا دارم اگر حرف یا خاطره ای در مورد ایشان  دارند ،  در صورت تمایل ، در بخش نظرات این صفحه بنویسند .

با تشکر و احترام / ازقندی

: ناصر از دید ناصر

 

دهم دي ماه سال 1349، ساعت 10 صبح ، درشهر بندرعباس و در يك خانواده‌ي ساده ، معتقد و هنردوست متولد شدم. يك خواهر و چهار برادر دارم و فرزند سوم خانواده‌ام. پدرم همواره احيا كننده‌ي موسيقي در خانه‌ي ما بود و دركنار تشويق ما براي پرداختن به موسيقي، قرآن را نيز سفارش مي‌كرد و آن را با صوتي خوش تلاوت می نمود .

به گفته‌ي مادر گرامي‌ام ، هنگامي كه نوزادي بيش نبودم، ايشان متوجه مي‌شود كه من هميشه با نواي موسيقي آرام مي‌شوم و بدان توجه خاصي نشان مي‌دهم. از همان دوران نوزادي، به گفته‌ي مادرم، با شنيدن موسيقي نگاهم را به نقطه‌اي مي‌دوختم و سراپا به آن گوش جان مي‌سپردم .

سال 1367 با همسرم آشنا شده و ازدواج كردم، به نظر من، شاعر بايد عاشق باشد و اولبن  بار كه شعر گفتن را آموختم مربوط مي‌شد به زماني كه عاشق همسرم شدم. ديدن او حس عشق را در من تقويت كرد و مرا به شعر رساند. عشق من به همسرم كه با رسيدن به مرحله‌ي ازدواج وارد سطح تازه‌اي از آگاهي شد ،  طي سالهاي 70 و 71 مرا به سوي عشق اصلي‌تر، رهنمون ساخت. عشق به خدا، از آنجا به بعد بود كه تم‌هاي معنوي وارد سرودهاي من شد .

من و همسرم اواخر 1375 از بندرعباس به تهران آمديم. اوايل زندگي در تهران براي ما دشوار بود اما تدريجا به آن عادت كرديم. پسر بزرگم نويد  11ساله، دخترم نازنين 9 ساله، و پسر دومم نامي 6 ساله هستند .

سبك موسيقي من ( به اعتقاد خودم ) پاپ معنوي نام دارد، سبكي كه مشتمل است بر تركيب موسيقي پاپ، موسيقي سنتي و موسيقي محلي بندرعباس است .

اگر هنرمند نمي‌شدم و به موسيقي رو نمي آوردم، قطعا الان يك نجار بودم زيرا بوي چوب حس غريبي به من مي‌دهد .

به‌عنوان يك بندرعباسي از اهالي اين شهر مي‌خواهم "جنوبي" زندگي كنند؛ با راستي و بدور از دوز و كلك، مردم جنوب از اصالت واقعي برخور دارند، اصالت‌هايي كه پرورش آنها مي‌تواند ختم به راه معنويت شود .

از آنهايي كه از شنيدن صدايم لذت مي‌برند و سبك مرا قبول دارند خواهشم دارم: "دعا كنند همسرم در كنارم پايدار بماند" اگر او همفكر من نبود، اصلا پيشرفت نمي‌كردم ، منزل جايي است كه انسان در آن رشد مي‌كند و همسر من صبورترين زني است كه تا به امروز ديده‌ام،‌ پايداري و همراهي او باعث رشد ناصر عبداللهي شده است .

 

 

از مردم می خواهم تا دعا  كنند بتوانم در مسير ارتقا و تقويت روحي باقي بمانم تا روز به روز بيشتر و بهتر خدمتگزار خلق باشم .

 

*****************

 

 

 

*****************

 

 

 

... روحش شاد

 

   
 

 خانه | اخبار |  ترانه | گفتگو | مقاله | پيوند | بايگاني | دفتر يادبود  | تماس با ما

   

© Copyright 2005-2006 glassyguards.com

All rights reserved . Designed by : Mostafa Azghandi