وقتی که ثانیه وسط ِ قصه ایستاد
یک دستِ گُم به حرکتِ خمپاره ایست داد
وقتی که چشم های من و خواب بُرده بود
بابای ِ تو تو هق هقِ خمپاره مرده بود
گریه نکن که چشم ِ تو تابوت ِ من نشه
گریه نکن که گریه برامون کفن نشه
می گن که سرداره ولی نمی گن ، چه جوری سرداره که سر نداره
حتی دیگه ترانه های من هم ، رو غصه های تو اثر نداره
از انفجار ِ گریه ی تو شاخه گُل شکست
آرامش ِ ترانه به ضرب ِ دُهُل شکست
مردی که نیست ، گم شده بین ِ جنازه ها
بابا رفته نور بیاره ، لا لا لا لا
یا فرض کن که رفته سفر ، فرض کن نبود
بابا نه آب داد ، نه نان داد ، چون نبود
می گن که سرداره ولی
نمی گن ، چه جوری سرداره که سر نداره
حتی دیگه ترانه های من
هم ، رو زخمای تنت اثر نداره
|