گفتی که شقیقه ات را
نشانه بگیرم
!
باشد
! شقیقه را
نشانه می روم
! چشمانم را می بندم
!
همه ی این روزها از
جلوی چشمانم می گذرند
!
وای
! چقدر همیشه
مظلوم و صبور بودم
! با من چه کردی
؟
!
همینطور که شقیقه ات
را نشانه رفته ام ،
دفتری که برایت
نوشته بودم و هديه ی
میلادت بود را از کیفم در می آورم و
به سمت تو می گیرم
!
فرصتی برای پرسیدن چیستی دفتر نیست
!
چشمانم را می بندم
!
دوباره همه چیز از
جلوی چشمانم می گذرد
!
تمام دیدارها و
لحظه ها
...
چشمانم را باز می
کنم
! نگاهت می کنم
!
چشمانت را می بندی و
باز می کنی
! بغضی غریب داریم
!
این اشکهای لعنتی
!
نمی گذارند ببینمت
!
با آستینم اشکهایم
را پاک می کنم
! به این کار من نمی خندیم
!
چشمانم را می بندم،
بد بودی
! بدی کردی
!
می گذرم
! از همه ی
بدیهایت
!
در دلم
،12 بار دوستت دارم می گویم
! فقط تو می دانی چرا
12
بار !
چشمانم را باز می
کنم
!
حالا آشکارا می گریم،
دستانم می لرزد اما نمی ترسم !
نگاهت لبریز خواهش
است که نگریم
!
چشمانم باز است
!
مستقیم نگاهت می
کنم، با اشکهایی که بی وقفه می بارند،
دوستت دارم می
گویم
!
تو گریه می کنی! دیر
است ! برای گریستن تو حتی دیر است!
شقیقه را نشانه
گرفتم!
کاش می بوسیدمت
! دیر
است
!
چشمان مبهوت تو یادم هست
!
1،2،3...
اماعاقبت سرم را از
فکر تو خالی کردم
!
درست شقیقه ام را
زدم!! ...
|