<< داش آکل >>

 

 

اين روزا برزخی ام ، خيلی خرابم ، داش آکل

يه چيزايي مي بينم ، انگاری خوابم ، داش آکل

قيصر اون روزا به خونخواهی فرمون ميومد

خود فرمون شده آب منگلی امروز، داش آکل

اونیکه اون قديما ،  يه تهرونو سيا ميکرد

سر چهاراه ، شده امروز ، حاجی فيروز،  داش آکل

آدما مشتی بودن ، ناکس و نا لوطی نبود

ولی امروز ، لوطی بازی توی قصّه اس ، داش آکل

زير بازارچه تا چارسوق و تموم سنگلج

اسم تو، تو همه جا ،  ورد زبون بود ، داش آکل

پای هم آدما وا ميستادن و مشتی بودن

معرفت ، تو رفقا ، خيلی کلون بود ، داش آکل

اونروزا سيد ما واسه خودش قدرتی بود

حالا قدرت ،  شده پول و سکه و زر ، داش آکل

مرد و مردونگی رو جدی نگير که قصّه بود

توی طوقی ، تو گوزنا ، توی قيصر داش آکل  ...

 

 

 خانه | اخبار |  ترانه | گفتگو | مقاله | پيوند | بايگاني | دفتر يادبود  | تماس با ما

   

© Copyright 2005-2006 glassyguards.com

All rights reserved . Designed by : Mostafa Azghandi