<< داش
آکل >>
اين
روزا برزخی ام ،
خيلی خرابم ، داش آکل
يه
چيزايي مي بينم ،
انگاری خوابم ، داش آکل
قيصر اون روزا به خونخواهی فرمون ميومد
خود
فرمون شده آب منگلی امروز، داش آکل
اونیکه اون قديما ، يه تهرونو سيا ميکرد
سر
چهاراه ، شده امروز ، حاجی فيروز، داش آکل
آدما مشتی بودن ،
ناکس و نا لوطی نبود
ولی
امروز ، لوطی بازی توی قصّه
اس ، داش آکل
زير بازارچه تا چارسوق
و تموم سنگلج
اسم
تو، تو همه جا ، ورد
زبون بود ، داش آکل
پای
هم آدما وا ميستادن و مشتی بودن
معرفت ، تو رفقا ، خيلی کلون بود ، داش آکل
اونروزا سيد ما واسه خودش قدرتی بود
حالا قدرت ، شده پول و سکه و زر ، داش آکل
مرد
و مردونگی رو جدی نگير که قصّه بود
توی طوقی ، تو گوزنا ، توی قيصر داش آکل
...
|