ببين !

 من از همه ماجرا خبر دارم

از آن خيانت بي ادعا خبر دارم
بدون حرف برو ، واژه ها خطرناكند
 
تمام رخت و لباست درون آن ساك اند

بدون حرف برو آن كليد را بگذار
بدون حرف ، رجز، تسليت به من ، كفتار !

ببين ،  من از همه ماجرا خبر دارم

دروغ پشت دروغ ، به خدا خبر دارم

ببين تمام تنم مثل بيد مي لرزد

لبم كه اسم تو را سر بريد مي لرزد
حوالي نفسم انتقام زنداني ست
و حكم تبرئه اش يك هواي طوفاني ست

ببين ،  من از همه ماجرا خبر دارم

از آن دروغ به شب مبتلا خبر دارم
چرا دروغ به من ؟! من كه عاشقت بودم
 
حريص دفتر ثبت دقايقت بودم
اگر كه ثانيه يخ بسته بود مي گفتي
به درز فاجعه نخ بسته بود مي گفتي

مني كه لهجه افكار صامتت بودم

براي حرف زدن پاي ثابتت بودم

بدون حرف برو آن كليد را بگذار
بدون حرف ، رجز، تسليت به من ، كفتار !

بدون حرف برو ، بحث ما خود آزاري ست

تمام شد به خدا  ، اين غرور كفتاري ست

ببين ،  من از همه ماجرا خبر دارم

از آن خيانت بي ادعا خبر دارم

چرا دروغ به من ؟! من كه عاشقت بودم
 
حريص دفتر ثبت دقايقت بودم

مني كه لهجه افكار صامتت بودم

براي حرف زدن پاي ثابتت بودم

بدون حرف برو واژه ها خطرناكند

پر از دروغ و سرابند و گاه غمناكند ...

 

يك خيانت روزمره

   

 خانه | اخبار |  ترانه | گفتگو | مقاله | پيوند | بايگاني | دفتر يادبود  | تماس با ما

 

 

© Copyright 2005-2006 glassyguards.com

All rights reserved . Designed by : Mostafa Azghandi