روزبه بمانی

   

 

 


روزبه بمانی متولد 7 آذرماه سال 1357 است. وی پیوسته با نوشتن زندگی می کرده است و پس از نوشتن در دیگر قالبها به ترانه روی آورده است. روزبه بمانی را با ترانه ی پرطرفدار پیله های پرواز و ترانه تیتراژ برنامه ی عبور شیشه ای که هر دوبا صدای علی لهراسبی اجرا شده اند و با ترانه ی تیتراژ برنامه ی شب شیشه ای با صدای خود او می شناسیم. همکاری خوب روزبه بمانی با کاوه یغمایی آخرین کارهایی ست که از اوشنیده ایم. روزبه بمانی یکی از ترانه سرایان خوب حال حاضر است. وی یکی از کسانی است که درترانه سبک و سیاق خود را دارد و ادبیات را به خوبی می شناسد ودر عین حال ر هر فرصتی علاقمندان به ترانه سرایی را نیز راهنمایی می کند.

علاوه برهمه ی اینها روزبه بمانی آرام و بی هیاهو و حاشیه است .صمیمی ومهربان و در عین حال جدی ست.

از روزبه عزیز سپاسگزارم که علی رغم خستگی(که سبب نگرفتن عکس درجلسه ی مصاحبه شد!!) و گرفتاری های

 کاریش ، همکارانش را در بخش دیگراستودیو منتظر گذاشت و وقتش را صمیمانه به من داد.
 

المیرا آقازاده  

*****************

 

 آقای بمانی مردم این روزها دوست دارند سریع به نتیجه برسند،کارهای ساده راخیلی می پسندند،خواننده ها هم همین عقیده را دارند و به دنبال کارهای خیلی ساده هستند،اساسا باور دارید که چنین شرایطی وجود دارد؟
بله، اساسا وقتی ما می گوییم تفکرکم شده است ومردم سادگی را می پسندند یعنی داریم قیاس میکنیم با دوره ای که چنین نبود، برای دنیا دهه ی 70 میلادی و برای ما دهه50 شمسی است. دهه ی60 و 70 اساسا هنر، هنر متفکری بود دلایل خاص خودش را هم دارد . شرایط سیاسی اجتماعی خاصی حاکم بود. آن دهه و دوره ای است که تحولات رخ می دهد، احزاب وتوده ها در اوج خود هستند. درتمام دنیا، مردم اکثرا تفکرات توده ای دارند و پشت یک ایسم حرکت می کنند و اساسا فکرمی کنند که در سرنوشت خود خیلی دخیلند وآینده خودشان را با این احزاب می سازند.اساسا هنر آن دوره معناگراتر است.از اعتقادات مردم وام میگیرد و به خودشان دوباره تزریق میکند.اتفاقات سینمای دهه ی 70هم چنین است درکشور ما که چسبیده به شوروی سابق هستیم عقاید چپی توده ای زیاد است ومردم عقاید رادیکال زیادی دارند.حرکات همان نسل اساسا منجر به انقلاب 57 میشود.درموسیقی هم چنین است. در ترانه ها اتفاقات سطحی خیلی کمی افتد.خواستگاه آن چنین است.مردم به معنا اهمیت می دهند. در ترانه های عاشقانه به ترانه هایی برمی خوریم که اسلوب عاشقانگی عمیق تری دارند.نوع ارتباطات و روابط خانوادگی شکل دیگری ست.خیلی عینی تر است.تناسب خوبی بین مضامین ونوع زندگی کردن مردم هست.هنرمند همه ی شعر را نمی خواهد تمام کند می خواهد بخشی ازآن را به خود مخاطب بسپارد که فکرکند. چیزی که امروزبه واسطه ی مسائل بسیار زیادی ما از آن دورشده ایم.نه فقط در ایران که درکل دنیا این موضوع هست وستاره ها با دهه ی 70 خیلی متفاوتند وهمه دنبال این هستندکه همه چیز را به سرعت بفهمند و زود به نتیجه برسند.

دلیل وجود چنین مسائل و شرایطی چیست؟ اینهمه سرعت برای چیست؟
چون عصر،عصر سرعت است. شما در تمام تکنولوژی ها می بینید که آنچه باعث مزیت می شود سرعت آن در رسیدن به نتیجه است. من همیشه این مثال را میزنم که درتفریحات نامشروع هم قرصی به نام اکستازی آمده است که اثرتخریبی پانزده ساله ی مواد مخدر دیگر را در 15دقیقه می گذارد. پس سرعت انتقال مفهوم بسیار مهم است با این تفاوت که امروز این سادگی در بسیاری ازموارد به واسطه ی نداشتن تخصص به سطحی گرایی رسیده است. کسی که دارد ترانه را می نویسد با سطحی ترین شکل منظور خود را می رساند. در حالیکه کار ترانه یک کار سهل ممتنع است و بسیار هم سخت است. مخاطب امروزخواستگاه موسیقیایی اش عوض شده است. در موسیقی کامپیوتری کمی تخصص جایش را به تکنولوژی داده است.این امرباعث شده ذائقه ی مردم پایین بیاید. البته تقدم وتاخر با کدام است،معلوم نیست ؟ اول موسیقی تنزل پیدا کرده یا اول سلیقه ی مردم.به هرحال خواستگاه موسیقی بسیار تغییر کرده است.شرایط اجتماعی تمام جوامع تغییر پیدا کرده است و ما باید بپذیریم که موسیقی به شدت تحت تاثیر شرایط اجتماعی وسیاسی و جغرافیایی است.

اساسا چنین سیستمی خوب است یا بد؟ قرار است به کجا برسیم؟
خوب وبد آن معلوم نیست. اتفاقی ست که افتاده و من فکرمی کنم این دوره ای است که دنیا و ما ازآن عبورمی کنیم. لیست پرفروش ترین آلبومهای دنیا می بینید که خیلی از آنها خوب نیستند و درمقایسه با بعضی آثار دیگرکیفیت خیلی بالایی ندارد اما پر فروشند چون مردم امروز به این نوع موسیقی روی خوش نشان می دهند. اگربخواهیم به کشورخودمان بپردازیم شرایط خیلی خاص ترمی شود. می بنیم که ما تنها کشوری هستیم که سه خروجی موسیقی داریم(موسیقی مجاز، غیر مجاز و لس آنجلسی ) و هر کدام از اینها زیبایی شناسی خودشان را دارند.
آنچه امروزه خیلی خیلی مهم شده این است که شرایط موسیقی ما شرایط عجیبی ست و فقط اینجا چنین چیزی هست. نمی توانیم بگوییم خوب است یا بد بهتراست بگوییم ناگزیریم. چون کسانی که می توانند کاری انجام بدهند گیرکرده اند در اینکه چه کارکنند؟ کسانی از امکانات اینترنت استفاده می کنند ویک نوع ذائقه دیگری را ایجاد می کنند، و آن طرف هم لس آنجلسی ها هستند که تمام امکانات تصویری،موسیقایی و... را دارند . نبردها نبرد نابرابری ست.

شما فکرمی کنید چه باید کرد؟
ما ناگزیریم وباید بپذیریم که بعد از بیست سال سکوت دریک دوره ی گذار هستیم و باید از آن بگذریم وسعی می کنیم همین کار را بکنیم اتفاقات بدی هم می افتد که بدیهی هستند ، اتفاقاتی مثل تقلیدها، کپی ها،موسیقی با کیفیت پایین که می آید بین مردم وپر مخاطب می شود و... اتفاقاتی مثل اینکه ترانه هایی با کمترین ارزش شعری بین مردم جایگاه پیدا می کنند یا موسیقی که خواستگاهش این است که فقط و فقط به مردم شادی بدهد و آن هم متاثر از وضعیت امروزجامعه ی ماست که جوانها نیاز به شادی و هیجان دارند و آن را اینجا ندارند در نتیجه با هرچه این هیجان را بدهد ارتباط برقرار می کنند. اما در شرایطی پویا شاید چنین ترانه هایی اصلا شنیده نمی شود و اینکه ما تولیداتی را اینجا نداریم و لس آنجلس از آن به خوبی استفاده می کند چون خیلی از کلام ها و موسیقی ها اینجا اجازه ی انتشار ندارد و اینکه اگر امروز در دنیا بگوئید که من می خواهم موسیقی را بدون تصویر ارائه بدهم مثل یک شوخی می ماند اما بچه های این طرف با همین شرایط کار میکنند ، بدون کوچکترین تبلیغ و تصویری ... . چنین شرایطی باعث می شود که توازن وتعادل به هم بخورد . باید این شرایط اصلاح بشود.

آسیب شناسی موسیقی و ترانه ایران بحث واقعا طولانی است، اما مثلا درمورد کپی کردن ها کمی صحبت کنیم،چرا اینهمه کپی کاری؟نظر شما چیست؟علت چنین امری چیست؟
با طولانی بودن بحث آسیب شناسی موافقم.. این هم درهمه جای دنیا دارد اتفاق می افتد. یکی از دلایل اینهمه کپی کاری این است که ما هنرمند مولف کم داریم. حتی در همین شاخه ترانه. به ترانه های امروزشان هم نگاه می کنم. نه در شروع چون همه در شروع تحت تاثیرند. بعد از اینکه به شرایط ثابتی رسیدند ، در کار چند نفر واقعا با یک کار تالیفی رو به رو هستیم؟ در سال 76 که موسیقی تازه آزاد شده بود این امر بدیهی بود و همه چیز با یک کپی شوع می شد و طبیعی هم بود چون الگوی دیگری نبود. همه باید از سی سال پیش الهام می گرفتند و درنوع ترانه وموسیقی و ... و این اتفاق هم افتاد در صداهایی که درآن دوره بودند در ترانه و درنوع موسیقی و نوع ارکستراسیون و ... اما پس از گذشت 10 سال دیگر این امر طبیعی به نظر نمیرسد. خواننده ای مثل شادمهرکه الآن هم خودش هست،هم جوان است ، هم می خواند هم تمام شرایط را دارد کپی پنجمش هم اینجا کارمی دهد و می فروشد یا مثلا سیاوش قمیشی.مردم ما بیشتر علاقمند به سیرک هستند.

چرا مردم از هنرمند صاحب سبک و مولف حمایت نمی کنند؟
به واسطه اینکه در وهله ی اول سیستم فرهنگی باید ازمولف حمایت کند در نوع پخش، تبلیغ کردن و ... یک اثر چطورباید بین مردم جا بیفتد؟ باید تبلیغ بشود، باید برایش ویدئو ساخت که ما نمی توانیم هیچکدام را انجام بدهیم.پس بهترین راه برای مردم این است که همان آزموده ها را دوباره امتحان کند و بشنود. شاید درواقع ساده ترین راه است. البته نمی شود به آنها خورده ای گرفت چون ما کار فرهنگی نکرده ایم که امروزتوقع داشته باشیم درزمینه موسیقی مردم کاملا با فرهنگی داشته باشیم. ما درواقع امروز همان چیزی را درو می کنیم که روزی نکاشته ایم!! ما برای موسیقی این مملکت کاری نکرده ایم. اتفاق عجیب این است که امروز مردم از هنرمند مولف حمایت کنند!! در فضای اینچنینی معمولا نخبه ها گوشه گیرمی شوند ومی روند و کارنمی کنند . ما امروز بهترین خواننده هایمان نمی خوانند، بهترین آهنگسازانمان دیگرکارنمی کنند یا حداقل آن کاری که دلشان می خواهد را انجام نمی دهند. سالهاست کسی بهترین ترانه های ترانه سرایان رانخوانده است و دروهله ی اول ما مولفی را پرورش ندادیم و از اوحمایت نکردیم در فضای فرهنگی. شخصیتهای مولف به واسطه ی پیشینه ای که دارند،به واسطه ی تحصیلی که کردند، چیزی که کسب کردند،ترس دارند از ورود به این فضای آشفته، ولی مقلد چیزی برای باختن ندارد.روزی که شروع می کند برای ساختن آلبوم اول می داند که از این جایی که هست پایین تر نمی رود با شجاعت و ریسک پذیری بیشتری وارد بازار می شوند و خیلی بیشتر به ذائقه مردم توجه می کنند که بسیار تنزل پیدا کرده است. اما کسی که مولف است سعی می کند برای مردم ذائقه سازی کند. تغییر ذائقه ی مردم کار ساده ای نیست چون ماهواره ها و لس آنجلس دارند این را قوی ترمی کنند و این تنزل را بیشترمی کند . من شکی ندارم که موسیقی شاد، رقص و teenage باید باشد،درتمام دنیا، ولی این تمام موسیقی و بضاعت یک مملکت نیست. برای ما این تمام بضاعت موسیقی ما شده است. در چنین فضایی ما می بینیم که همه می خوانند! همه موسیقی کارمی کنند، آهنگ می سازند و همه ترانه می گویند. پس این یک کار غیر تخصصی می شود و ما به سمت یک قهقهرا خواهیم رفت واین سیرنزولی بیشتر ادامه پیدا می کند درچنین شرایطی ازیک، دو یا سه تا مولف کاری ساخته نیست چون مردم از آن سیل عظیم حمایت می کنند. مردمی که امروز فیلم خوب نمی بینند وکتاب خوب نمی خوانند بدیهی ست که موسیقی خوب هم گوش نمی دهند.

گاهی خواننده های خوبی هستند، حداقل صدای خوبی دارند،حتی بعضا گروه خوبی هم برای کار جمع کرده اند، چرا کسی که خواننده ی خوبی ست،گروه خوبی دارد،اما نتیجه ی کار، آلبوم بدی شده است، و طرفداران خود را دلسرد می کنند و راه برای غیر متخص ها باز می شود،چرا؟

ضعف این موضوع از اینجا می آید که ما تعریف خوبی ازخواننده ی خوب نداریم.درتمام دنیا خواننده ی خوب صرفا کسی نیست که خوب می خواند ، بلکه خواننده ی خوب کسی ست که تفکر خیلی خوبی درمورد وضعیت خودش و بستری که درآن کارمی کند داشته باشد.کسی ست که بداند چه می خواهد بکند و بداند با نوجه به شناختش از خود، جامعه وموسیقی اش کار کند. ما چنین افرادی را به شدت کم داریم. این اتفاق خوبی نیست که نسل ما حتی یک قهرمان ندارد که پشتش حرکت کند. هنوز هم بهترین خواننده ها خواننده های دهه 50 هستند در ذهن مردم. اینجا کمترکسی ست که به آلبومهای دوم و سوم برسد . حتی اگرآلبوم اولش خیلی خوب فروخته باشد. خواننده هایی هستند که آلبوم اولشان پرش خیلی خوبی است اما حتی خودشان نمی دانند در آلبوم اول چه کردند که خوب بوده است تا بتوانند آن را دنبال کنند.چون شناختی از این موضوع ندارند و همه چیز اتفاقی بوده و نمی توانند مسیر را ادامه بدهند.خواننده ی خوب کسی ست که درک درستی دارد. اساسا جایگاه آدمها در جامعه با انتخاب هایشان مشخص می شود. ماخواننده های خیلی خوبی داریم که انتخابهای به شدت غلطی دارند.می بینیم کسانی هستند که کارخوب می کنند شما هم کار را قابل اعتنا می بینید اما کاری ست که به شدت به ذائقه ی مردم بی توجه بوده است.یعنی ما در لبه ی افراط و تفریطیم. یا دقیقا آنچه مردم می خواهند را انجام می دهند یا اینکه کلا مردم را نادیده می گیرند انگار نه انگارکه می دانند مردم صبح تا شب چه چیزی گوش می دهند و انرژی و هزینه ی یک تیم خوب هدرمی رود. اتفاقا درچنین وضعیتی کارخوب انجام دادن سخت است. کاری که هم با مردم ارتباط برقرار کند هم ارزش موسیقایی و شعری داشته باشد سخت است و کاری ست که کسی انتخابش نمی کند چونکه اینکارخیلی المانها را می خواهد.همه یا بی توجه به آن می شود یا عینا همانی می شوند که بازار می خواهد، این دوکار کارهایی ست که نمونه ی سطحی اش زیاد اتفاق می افتد دلیلش عدم شناخت ازخود است. ماخواننده های خوبی داریم که در سه آلبوم خود هر جا با یک صدا می خواند گویی سه شخص مختلف می خواند! در هر آلبوم صدایشان یک شکل است. این نشان می دهد خواننده هنوزبه صدای خودش نرسیده است.ترانه های آلبوم هیچ خط فکری مشخصی ندارد.در تمام دنیا اینطورنیست که خواننده ای هم خوب بخواند، هم خوب ترانه انتخاب کند، هم ملودی خوب بسازد وخوب وبد ملودی را تشخیص بدهد، وتنظیم هم بکند،بلکه تهیه کنندگانی دارد که برایش انتخاب می کنند. اینجا بچه های ما که خوب می خوانند، ازگرفتن یک مشورت ساده عاجزند، چون فکرمی کنند بهترینند و بهترین انتخابها را می کنند. ولی بازار اصلا این رانشان نمی دهد.ما کمترخواننده ی خوبی داریم که خیلی موفق است، 7 یا 8 سال است که کار قابل توجه به بازار ارائه می دهد،هم منتقد کارهایش را می پسندد و هم مردم که بتواند موفقیتش را ادامه بدهد.


پیشنهاد خود شما به عنوان کسی که کارهایش را هم منتقدها پسندیده اند و هم مردم و هم ارتباط لازم را برقرار کرده است، مانند کار پیله های پرواز در آلبوم مثلث(اونیکه مدعی بود عاشقته....)و امضای روزبه بمانی را درپای آنها ناگفته پیداست،چیست؟ برای این اوضاع آشفته چه باید کرد؟
یکی اینکه در این بازار کسانی هستند که موزیسین،خواننده و یا تنظیم کننده های خوبی هستند. ولی تا وقتی که اینها به صورت تک محوری عمل می کنند. برآیندشان،برآیند خوبی نمی شود.وقتی کسی فکرمی کنند که تمام تصمیماتی که می گیرد درست است دجار توهمی می شود و اکثرا تصمیمات و کارهایی که انجام می دهد غلط از آب در می آید چون مشورت نمی گیرند. ما در این سالها در غالب تیم کارهای خوبی دیده ایم،همین بچه ها وقتی جدا شده اند دیدیم که کارهایشان مثل کارهای قبلی نبود. یک تیم هست که جریان سازی می کند نه یک فرد. ما تیمهای کمی تشکیل می دهیم. ابزارش را به صورت فردی داریم اما کمتر آنها را درکنار هم قرار میدهیم.این مربع ها و مثلث های خوب ازدهه ی 50 بوده است .تیمهای خوبی هم داشتیم و بخشی از بهترین کارها از دل این تیمها آمده است..تیمهایی که وقتی هرکدامشان شناخته می شوند دیگر همدیگر را در کنار هم قبول نمی کنند. وقدرت تاثیر گذاری را ازخودشان می دانند. البته متاسفانه این هم به دلیل عدم آن فرهنگ درست است. هرکس موفقیت را از آن خودش می داند. اگر بتوانیم این تیمها را کنار هم بگذاریم اتفاقات خوبی می افتد.ما موزیسین خوب، خواننده و آهنگسازخوب داریم.نمی گویم خیلی زیاد داریم اما داریم و مردم بسیاری از آنها را می شناسند. بسیاری هم نیروهای جوانی هستند که می توانند بیایند و جذب بشوند ولی تیمهای خیلی خوب را تشکیل نمی دهیم.

پس شما به آینده ی موسیقی ما امیدوارید و فکرمی کنید که این اوضاع نا به سامان درست می شود؟
بله! صد در صد.شاید زمان ببرد اما امیدوارم.

بسیاری از ترانه سراها وسواس خاصی روی انتخاب خواننده ندارند و با همه کارمی کنند، این کار اساسا خوب است یا بد؟خود شما چطور برخورد می کنید؟
بستگی به نوع دید فرد به ترانه دارد.من برایم مهم است که چه اتفاقی می افتد.من باید ببینم قرار است چه کاری انجام بشود.چه کسانی کارمی کنند، خود خواننده و درک خواننده برایم مهم است و خیلی چیزها را کنار هم قرارمی دهم. دلیلش این است که من بعد مالی زندگیم را بر اساس ترانه نبسته ام که مجبورباشم یا دلم بخواهد که در هر شرایطی کار کنم که اگر چنین نکنم زندگیم لنگ بماند.من این را نمی پسندم.الزامی به کار کردن نیست مگر اینکه از کارش نتیجه ی خوبی بگیریم.ممکن است کاری بکنیم که در نهایت خوب هم نشود.من به شدت سخت ترانه مینویسم یعنی وسواس زیادی دارم به همین دلیل تعداد ترانه هایم کم است. به همین دلیل سعی می کنم همان تعداد محدود را خیلی خوب بنویسم و کاری انجام بدهم که حس کنم نتیجه اش خوب می شود.


یکی از ژانرهایی که در آن کار می کنید ژانر جنگ یا در واقع به قول خودتان ضد جنگ است،چرا تصمیم گرفتید در این ژانر بنویسید؟ نگاه بعضی از مردم وخیلی از جوانها نگاه خوبی به این مقوله نیست، شما در ترانه هایتان از بعد دیگری به جنگ و جانبازان و شهدا نگاه کرده اید، ترانه هایتان در این زمینه روایی هستند و این خیلی نو است،چگونه این ترانه ها شکل گرفت و چرا؟
دلیل اولش چالشی بود که این فضا برای من به وجود آورد. و نکته ی مهم اینکه بله،من ترانه ی جنگ نمی نویسم، ترانه ی ضد جنگ می نویسم. نکته ی دیگر اینکه ما بخواهیم یا نه، نمی توانیم تاریخ را تغییر بدهیم یا خط بزنیم. .ما 8 سال یکی از بزرگترین جنگهای تاریخ معاصر را داشته ایم. جنگی که خیلی از چیزهایش هنوز عجیب و نا شناخته و پیچیده است. جنگی که هنوز هم ادامه دارد.ضرب المثلی هست که می گوید جنگ وقتی شروع می شود دیگر تمام نمی شود. جنگ ما هنوز تمام نشده است به شهادت خیلی از بچه هایی که پدرو مادرهایشان را ندیده اند و به شهادت خیلی از کسانی که هنوز نشسته اند تا ببینند که کی تمام می شوند. نکته ی چالش برانگیز این فضا برای من این بود که چطورمی شود شعار نداد، وارد ریا نشد و از جنگ هم حرف زد.فضایی ست که ما درآن خیلی شعر و ترانه داریم. فضایی ست که تلویزیون همیشه اجازه داده است که درآن بنویسیم، حمایت می کند و سرمایه گذاری می کند. کثرت کار در این ژانر بسیار زیاد است.من میخواستم بینم می توانم یک نوع نگاه دیگری به جنگ داشته باشم یا نه؟ اولین کاری که کردم این بود که قصه گفتم، دوم اینکه به صورت اپیزودیک اینکار را کردم تصویر برایش در نظر گرفتم ودیدم. کارهایی که برای خودم خیلی چالش برانگیزبود و وقتی که واردش شدم دیگر نتوانستم ازآن خارج شوم و خیلی غرقش شدم به طوریکه هنوزهم با آن درگیرم و بخش مهمی از فکرمن شد.ما کشوری هستیم که از بعد استراتژیک درقسمت مهمی از جهان واقع شدیم. یکبارجنگیدیم و باز هم احتمال جنگیدنمان هست ما باید بدانیم جنگ با ما چه کرده است وچه نسلی را از بین برده است و باید بدانیم که چه باید کرد و حداقل در عرصه ی هنری که ترانه ای را می شنویم ما را یکبار دیگر به خودمان برگرداند که چرا جنگیدیم؟ چرا ادامه دادیم؟ این چرایی هایی ست که نسل سوم به دنبال آن است و با آن مشکل دارد. چه کارکنیم که دیگردر آن شرایط قرار نگیریم. موسیقی ژانری تاثیر گذار است. امروزوقتی درترانه از فقرو فحشا و ناهنجاری ها صحبت می کنیم چه بخواهیم چه نخواهیم می بینیم که ریشه ای در همان جنگ دارد.بالاخره اینهمه سال جنگ وقتی تمام شد تعاریفی را در جامعه ی ما تغییر کرد.حتی وقتی عاشقانه می نویسیم خوب و بدش را بر اساس جنگی که در مملکتمان اتفاق افتاده تعریف می کنیم خیلی از ناهنجاریهای مملکت را بر اساس جنگ تعریف می کنیم.پس پرداختن مستقیم به جنگ هم چیز بدی نیست. به هر حال جنگ اینقدر فضاهای کارنشده دارد و اینقدر پتانسیل دارد که در این ژانر بشود نوشت و کار خوب ساخت جنگ هنوزادامه دارد و درمورد نسلی که به آن خیلی ظلم شده است. حتی دریک دیالوگ ساده ، در جمله ی دوم در رابطه با جنگ وارد ریا می شویم. همیشه وقتی از جنگ گفتیم خیلی زود خسته شدیم و گفتیم بس است! نخواستیم بشنویم، و سختی کارهمینجاست. مرز باریکی بین ریا و شعار و حقیقتهای جنگ هست. من این سختی را خیلی دوست دارم و بازهم به آن خواهم پرداخت.
 

فکری برای اجرای این کارها هم کرده اید؟
بله.یکی از بزرگترین دغدغه های من اجرای این ترانه هاست. من پیشنهادات خیلی زیادی درمورد اجرای آنها گرفته ام.همه ی آنها انجام نشده مانده است. احساسم این است که باید خیلی خوب بشود. یا نباید کارکرد یا باید خوب باشد. یا خیلی خوب می شود یا اصلا درنمی آید. بله به اجرایش خیلی فکرکردم و داریم کارهایی هم انجام می دهیم، و من امیدوارم که این کارها خوب بشود نه به خاطر من، که به خاطر خود این کارها. چون اینها حرفهایی ست که بالاخره باید روزی زده بشود. آن هم درموسیقی ، نه در سینما و نه در جاهای دیگرکه البته زیاد هم گفته شده است. این ادبیاتی ست که جایش واقعا خالی ست و باید به آن پرداخت.

من دکلمه ی شما روی چندتا از این ترانه ها را شنیده ام و خیلی به نظرم عالی بود، با صدای خود شما و احساس خودتان حال و هوای دیگری داشته است، شاید دکلمه هم خوب باشد و اصلا نیازی به موسیقی خاصی نداشته باشد و تاثیرگذار هم باشد.

درمورد دکلمه هم بله اکثرا به من پیشنهاد داده اند که فقط دکلمه کن. چون وقتی موسیقی روی آن گذاشته ایم بارها امتحان کرده ایم و دیدیم که آن فضا درنیامد و دیگر آن حس را نداشت. اما از طرفی مثلا کاوه یغمایی واقعا خوب اجرا کرد و کار خوبی هم شد آنهم درموزیک راک. ترانه هایی هست که کارکردن روی آن لزوما ربطی به موسیقی ندارد باید درست به این شعرها پل زد و آنها را فهمید و بعد بقیه اش خودش انجام می شود.من وقتی با کاوه درمورد آنها صحبت می کردم می دیدم که کاوه باتمام وجودش این اتفاق را درک کرده است. خیلی ازجوانیش در این جنگ سوخته است مثل خیلی های دیگر و زخم خورده ی این جنگ هست و به همین دلیل شاید کار خوبی شده است. با نظرتان درمورد خوبی دکلمه ها موافقم . شاید به خاطر حس خودم باشد.شاید دلیل دیگرش قصه است. ترانه های من در این ژانر روایی ست و ناخودآگاه می خواهیم ببینیم آخر این قصه چه می شود.بخصوص اگرپرداخت خوبی داشته باشد به دل می نشیند. یکی دیگر از دلایلش این است که می خواستم نمایشنامه ی چندتا از این کارها را بنویسم و تا یک جایی هم آنها را جلو بردم آن هم به خاطر دید تصویری بود که در مورد آنها داشتم.

 اهالی موسیقی لس آنجلس اغلب از کپی شدن کارهایشان در ایران صحبت می کنند. کپی کردن بچه های داخل از آنها و تقلید . اساسا آثار آنها، کارهای خوب وموفقی هستتند؟ البته من به شخصه فکر می کنم مدتی ست که بخش اعظم خوراک موسیقایی آنها از بچه های داخل تامین می شود.
کارهایی که در لس آنجلس انجام شده است با اینکه خیلی ازآنها دوستان من هستند، اما باید بگویم خیلی از آنها، خیلی از کارهایی که درطول این سالها انجام شده است،عمدتا کارهای خوبی نبوده است، به جز چند نفر وچند مورد. آن دوستان باید بدانند این تاثیر ویدئو ها و فضایی ست که ما اینجا نداریم هرچیزکه از آنجا پخش شود ما ناگزیر اینجا می بینیم. اگر بچه های این طرف ، بچه های متخصص ، درآن فضا قرار بگیرند کارهای بسیار خوبی ارائه خواهند داد.به طور قطع و یقین . چون پتانسیل موسیقی ما در اینجاست، جغرافیا و شنونده اش اینجاست. این کپی ها خیلی هم بدیهی ست وقتی رسانه ها و تلویزیون های 24 ساعته همه ی آنها رادارند باید چنین باشد. از بحث کپی رایتی که وجود ندارد گله می کنند و ... . ما هم اینجا این را داریم . دردهای مشترکی ست. اما موافقم که بخش مهمی از کلام و موسیقی لس آنجلس از بچه های داخل تامین می شود. البته اتفاق بد این بود که دیده شدن و مطرح شدن باعث شد بعضی کسانی که کارهای خیلی خوبی دارند به هر قیمتی هرکاری انجام دادند. ترانه سراهایی که اینجا کارهای خیلی خوبی دارند. ترانه سرایی که در ایران یکی از بهترینها بود آنجا در شرایطی ست که هر چیزی می نویسد و بدترین ترانه هایش را به آنها داد. خواستگاه آنها چنین ترانه هایی ست. آنها چنین ترانه هایی رامی خواهند. حتی بعضی ازترانه سراهای خوب آن طرف هم تحت تاثیر این جریان قرار گرفته اند. فقط به قیمت شنیده شدن و این یک آفت و خطر بزرگ است. اگر ما اینجا امکان تصویر خوب و پخش خوب داشتیم چنین نمی شد. اولین لطمه را به خود آنها و بعد به موسیقی ما می زند.


شاید در حرفهای آنها این هم آزار دهنده باشد که آنها فکرمی کنند ما انسانهای بدبختی هستیم و همیشه در حال گریه و زاری هستیم. یا اینکه فقط باید به ما شادی داد و یا هر تفکریکه غیر واقعی است.من نمی دانم اینهمه فاصله بین ما و لس آنجلسی ها از کجاست؟ فاصله ای که گاهی به نظر می رسد ناشی از عدم شناخت شدیدی از جوانان و شرایط ایران است، شاید این فاصله خودش یکی از دلایل ضعف موسیقی وترانه ی ما باشد.
اتفاقا خوب شد به این نکته اشاره کردید ما در داخل در یک فضای پر تناقض زندگی می کنیم. موسیقی دیسکو داریم، ولی دیسکو نداریم.موسیقی بزمی داریم. ولی بزم نداریم یا حداقل آنها را به صورت قانونی و آزاد نداریم. موسیقی ترنس داریم ولی جایی که برویم آن راگوش بدهیم وهیجانات را بیرون بریزیم نداریم. همه اش منحصر به ماشین می شود.. یعنی فاصله ی منزل تا محل کار و برعکس.درماشین هم جوان دلش هیجان می خواهد. به همین دلیل یک مدتی فقط ریتم مد می شود. برای اینکه دوست دارد سیستم ماشینش بکوبد! و هیجان ایجاد کند. ما مملکتی هستیم که 35 میلیون جوان زیر 25 سال داریم یعنی حدود 50% جمعیت. این در تمام دنیا یک نعمت است ولی ما با این موضوع درگیریم و بلاتکلیفیم . نمی دانیم باید با آن چه کنیم. نه خودمان به خاطر محدودیتها می توانیم تغذیه اشن کنیم.نه لس آنجلس. چون نه این درایت را دارد و نه این شناخت را. ناگزیر هم هستند راهی هم برای شناخت وجود ندارد.سالهاست اینجا نیستند. ترانه سراهایی که سالهای سال است آنجا خوب می نویسند و جزء مرجع های ترانه ی ما هستند ، این عدم شناختشان از وضعیت ایران در ترانه هایشان به شدت و به وضوح دیده می شود. آنها شناختشان در حد تیتر روزنامه و چند شبکه ی ماهواره ای ست که در رابطه با ایران خوب یا بد می گویند . اما واقعی نیست و از جنس اینجا نیست و به همین دلیل ارتباط هم برقرار نمی کند.امروز کلام تاثیرگذار باید از دل همین خاک بیرون برود. همانطورکه وقتی ما در رابطه با غربت صحبت می کنیم کلاممان واقعی نیست.غربت را کسی می فهمد که 30 سال مجبور بوده است هر روز صبح به زبان دیگری صحبت کند. اینها اتفاقات طبیعی است و البته پیچیده و هیچ جای دنیا هم چنین نیست. شما جایی را پیدا کنید که همانطورکه گفتم سه خروجی موسیقی داشته باشد. و دقیقا همینطور است که این خودش یکی از دلایل ضعف ترانه است. ما کسانی را که ترانه سراهای بزرگی هم هستند و امکان کارکردن با خواننده های بزرگی که صدایشان بیشترشنیده می شود کارهایی را انجام می دهند که در مقایسه با کارهای سی سال پیش خودشان هم عقب تر است. چون آن زمان دغدغه ی نوشتن داشتند در ایران زندگی می کردند کارشان سریعا به گوش مردم می رسید.در رقابت بودند باهم. امروز به خاطر خروج از این فضا و اینکه راضی نمی شوند هرکاری انجام بدهند که این قابل احترام است البته، ولی این انزوا کمی فضاهای ترانه هایشان را شخصی و سخت کرده است و باعث شده است که در نبود وکم کارکردن اینها،که طبیعی هم هست،چون خواننده ی خوبی پیدانمی کنند، خواننده های هم نسلشان هم 4سال یکبار آلبوم می دهند، بازار را سپرده اند به دست کسانی که هر چه می خواهند می گویند.شاید تنها خرده ای که بشود به آن بزرگان گرفت این است که نمی خواهند کمی از فضای شخصی شان بیرون بیایند و با نگاه به جوان امروز بنویسند شاید چون نه ریسکش را می کنند نه دغدغه اش را دارد. البته باز هم بخشی از بهترین کارهای این سالها مربوط به آنهاست و هنوز هم با وسواس خاصی می نویسند .

درمورد ترانه تعاریف متفاوتی هست، گاهی این ازدیاد نظرات برای تازه کارها شبهه ایجاد می کند و تکلیفشان را با اثر نامعلوم میگذارد و کمی دفاع از تعاریف را مشکل می کند، شاید ما به عنوان ترانه سرا مطمئنیم که ترانه گونه ای شعری ست. اما بعضی همین را هم قبول ندارند.نظر شما چیست ؟تعریف خود شما چیست؟

بله من هم در یک چیز شک ندارم و آن هم این است که قطعا ترانه گونه ای از شعر است و شعر قابلیتهای خودش را دارد.در غیر این صورت هر متن ادبی و بی ادبی در جهان ترانه می شود! به صرف اینکه یک ملودی داشته باشد. اما نکته ای که باید به طورکاربردی به آن پرداخت این است که تعریف قائل شدن برای ترانه دردی را دوا نمی کند وتعریفش در عصرمدرنیته دچار گستردگی شده است. مثل خیلی پدیده های دیگر.

پس هرکس با معیار و متر خودش ترانه می نویسد و انتقادی را هم بر اساس رفرنسی که نیست،نمی پذیرد. فکرنمی کنید همین گستردگی هم به نوعی باعث آشفتگی اوضاع ترانه شده است؟
من فکرمی کنم ورود افراد غیر تخصصی ست که این عرصه را به سمت یک بلبشو برده است.وقتی بعضی ها کلامی را که هیچ ارزش ادبی ندارد که هیچ، بی ادبی هم هست را ترانه می شناسند چون ملودی دارد و مردم آن را ترانه می دانند تعریف دچار آشفتگی می شود که اگر این ترانه است و فلان اثر هم ترانه است ، اینها چه ارتباطی به هم دارند. برمی گردیم به اول بحث. وقتی سلیقه تنزل پیدا می کند هر کاری با هرکیفیتی می تواند اسم ترانه یا ملودی و تنظیم بگیرد. اما به واقع اینطورنیست.شما باید یک سر سوزن استعداد و ذوقی داشته باشید بعد با یادگرفتن تکنیک آن را ارتقا بدهید تا نتیجه خوبی بدهد. اما به نظر من دلیل آشفتگی ورود افراد غیر تخصصی از یک طرف و ورود شاعرانی به عرصه ی ترانه که من فکرمی کنم لطمه ی بیشتری زدند، از طرف دیگر. کسی که کارش این نیست و آمده است در این میان لقمه نانی به دست بیاورد بحثش جداست.در سال 76 شاعرانی را داشتیم که حس می کردند ترانه ژانر کم پتانسیلی ست در مقایسه با شعر و همیشه این ژانر را کوبیدند اما نکته ی جالبت این است که همین افراد آمدند و ترانه نوشتند و اتفاقا کارهای خیلی ضعیفی هم ارائه کردند. وقتی از یک شاعر که در قالبهای دیگرکارهای خوبی دارد، کار بد به اسم ترانه می شنوید بیشتر متقاعد می شوید که ترانه کم پتانسیل است. در حالیکه چنین نیست.ترانه یکی از پرمخاطب ترین ژانرهای ادبی جهان است و درکنار وردها و دعاها از قدیمی ترین ژانرهای ادبیات شفاهی ست .قبل از اختراع خط مردم ترانه را سینه به سینه نقل می کردند برای نسلهای بعد.دردنیا خیلی ها نمی توانند شعر بخوانند یا سواد ندارند اما دو تا ترانه را حفظند. آشفتگی به دلیل کثرت کارهای بی هویت است. وقتی هدف این است که شما فقط دیده بشوید و چیزی هم برای باختن نداشته باشید همه چیزمی خوانید و همه چیز می گوئید.وقتی دست خالی کسی وارد این عرصه می شود هرچه با خود ببرد از آنکه داشته بهتر است. نتیجه اش کارهایی ست که امروز می شنویم. از کارهایی که صرفا فحش می دهد تا کارهایی که واقعا هیچ ارزش کلامی ندارد.

من از اکثر هنرمندانمان درمورد موسیقی رپ سوال کرده ام، دوست دارم نظر شما را هم بپرسم. چون موسیقی رپ خیلی طرفدار پیدا کرده است، آن هم بین بچه های دهه ی60 و 70 . اساسا چرا اینهمه مخالفت با این ژانر هست؟
دلایل زیادی هست. اولا اینکه باید بدانیم آنچه هویت موسیقی رپ هست و آنچه ما می نویسیم دومقوله ی جداست. به نظر من از خاکستر نسل جنگ، نسلی بیرون آمده است که می خواهد رو به روی آن نسل اول بایستد. اساسا درمقابل اعتقادات آنها گارد دارد.اگرآن نسل خیلی تفکرمی کرده است، این نسل علاقه ای به تفکر ندارد و موفقیت را در بی تفکری می داند. اگر آن نسل آنهمه تفکرکرده و به خاکستر نشسته است این نسل میگوید حتما این راه درست نبوده است. اگر آن نسل آرمانگرا بوده و برای اعتقاداتش جنگیده است، این نسل چنین نیست. اگرآن نسل آنهمه قهرمان داشته است، این نسل اصلا قهرمانی ندارد. ودر دل این ترانه ها به شدت صدای اعتراض را می بینید. این هتاکی که به صورت یک عقده ی چند ساله است در آمده است که از پدر و مادرش به ارث برده استو با خود آورده است و حالا فقط می خواهد آن را فریاد بزند. کارهای رپ ما ارزش هنری ندارد یا جایگاهی ندارد.بیشتر یک برون ریزی ست.برون ریزی که اتفاقا نیازبه تخصص خاصی ندارد،چون شما قرار است که حرف بزنید. بهترین جایگاه هم هست برای اینکه هم شنیده بشوید، هم حرفتان را زده باشید و هم تخصصی نداشته باشید. در دل این کارها من هم کارهای خوب شنیده ام. اگر بخواهم به تعریف رپ برگردم یکی از ژانرهایی ست که به شدت پتانسیل بالایی دارد، یکی از ژانرهایی است که من خودم در آن می نویسم و خیلی دوست دارم و ترانه های فوق العاده درش شنیدم که اصلا در گونه های دیگرموسیقی نمی توان اینطور حرف زد. دایره ی کلام بسیار وسیع است درموسیقی رپ. به خاطر بحر طویل بودن و آوایی بودنش. مثل شعر سپید شما می توانید وزن را عوض کنید و مثل شعر نو از وزن بیرون بیایید و این نکته ی منفی نیست اگرپرداخت شما درست باشد. علاقه ای که امروزه پیدا شده است به خاطر سهل الوصول بودنش است. این همان نسلی است که ساده ترین کار و ساده ترین کلام را دوست دارد. اساسا نسلی را داریم که زیاد تمایلی به هزینه کردن ندارد و بیشترمی خواهد گیرنده باشد. برخلاف نسل قبل. اساسا مخالفان موسیقی رپ 99درصدشان پدرو مادرهای ما هستند.نسل قبل هستند.کسانی که اصلا زیبایی شناسیشان در زمینه ی موسیقی چیز دیگری ست. نمی توانند اینهمه تعاریف را کنار هم بگذارند. تب رپ یک تب جهانی ست. بهترین خواننده های آمریکایی درکنار رپرها قرار می گیرند وکلامی را می خوانند که هیچ ارزش محتوایی ندارد.اتفاقی که برای نسل سوم ما افتاده است به شکل دیگری در دیگرجاهای دنیا افتاده است. دنیا هم نسبت به دهه های گذشته به مسائل سطحی ترنگاه می کند. برای همین است که رپرها حکومت می کنند. حتی اگر ارزش هنری و آفرینش کمتری دارد. محبوب است و دلیل دیگر هم این است که بسیار راحت می توان با آن ارتباط برقرار کرد.همان چیزی که مخاطب می خواهد.

دوست دارید راجع به ممنوع الکار شدنتان حرف بزنید یا نه؟
مشکلی ندارد.حقیقتش این است که من الآن نمی دانم هستم یا نیستم.چیزی به خود من ابلاغ نشده است. من از طریق بعضی دوستانم شنیده ام. بیشتر ممنوع الاسم هستم تا ممنوع الفعالیت. مثل چندنفر دیگر از دوستانم. اگرکارکردن با هم وطن های خودمان جرم است که این باید گفته بشود. بازهم اگرجرم است که برای همه باید چنین اتفاقی بیفتد.

آنطور که من از بعضی دوستان آهنگساز و ترانه سرا شنیده ام،کارکردن با بعضی ها فقط مشکل دارد.
اینها همه یعنی بی قانونی .نمی توانیم بگوییم این و آن مشکل دارند، فلانی ندارد.اصلا من ِترانه سرا از کجا باید بدانم که کی مشکل دارد کی نه.بله کسی که ترانه ی سیاسی می خواند واضح است. اما کسی که ترانه ی عاشقانه می خواند چه مشکلی دارد. مثل کاوه یغمایی. کسی که تا دیروز در این کشور می خوانده است. کنسرت داشته است. کسیکه آنقدر بر اوسخت می گیرند تا برود درگوشه ای دیگر از دنیا و از این پتانسیل عظیم در ایران بگذرد و برود. این همان فرار مغزهاست که مدیران رده بالا همه به آن اشاره می کنند. آیا کاوه یغمایی بخشی ازمغزهای این مملکت نیست؟ کسی که یک دقیقه از فکرش را بعدها میلیونها نفر زمزمه می کنند جزءمغزهای این مملکت نیستند؟ به جای اینکه اینها را حفظ کنیم فراری می دهیم. بعد وقتی اینها از ایران میروند غیر مجازمی شوند. این فرد تا دیروز اینجا می خوانده است، در این مملکت زندگی می کرده است. تک تک ترانه هایی که او آنجا خوانده است مجوز وزارت ارشاد را داشته است. اینها همه رفتارهای سلیقه ای ست. و نتیجه اش همانی می شود که ما امروز داریم می بینیم. یک مدیری عوض می شود ومدیر بعدی می آید چون قانونی ندارد موسیقی را سمت دیگری هل می دهد.این نه بضاعت موسیقی ماست و نه به صلاح موسیقی ماست. باید افسوس خورد وقتی موزیسینی با این توانایی ها باید از کشور ما برود هرچند کارهایی انجام می دهد با این زبان و برای همین فرهنگ و برای ماست، کارهایی می کند که ما بفهمیم.ولی کاوه یک موزیسین با استانداردهای بین المللی ست. من خودم بسیار خوشحالم که با اوکارکردم. صد حیف که نشد این آلبوم اینجا بیاید بیرون.

فکر میکنید نتیجه این رفتارهای سلیقه ای چه خواهد بود؟
به هر حال ما باید بدانیم که بچه های موسیقی خیلی هاشان از ایران رفته اند و خیلی ها در شرف رفتن هستند. و این زنگ خطری برای وضعیت فرهنگ و موسیقی ماست. مسئولان ما باید به این بخش توجه کنند. نه اینکه فلان ریتم اجازه دارد یا نه، فلان خواننده یا ترانه سرا اجازه دارد یا نه. ثمره ی این برخوردها فقط این می شود که این بچه ها باز هم بروند و بازار دست یک مشت نابلد بیفتد که آن را هرروز به قهقرا ببرند. اتفاقی که امروز دارد می افتد.موسیقی درکشور ما دیگر امری تخصصی نیست. هر کسی می تواند بخواند، ملودی بسازد و ترانه بگوید ، مگراینکه خلافش ثابت شود. اگر ثمره ی 10 سال نظارت برموسیقی این کشور این است که باید یک دست مریزاد گفت. اگر 10 سال است که ادعا می کنیم داریم ارشاد می کنیم و فرهنگ سازی می کنیم که ثمره اش نباید این باشد.بعد از 10 سال سلیقه ی مردم ما این است؟ چرا کپی پنجم یک خواننده می فروشد ومردم نمی خواهند به خواننده ی خوب گوش کنند. مگرما ارشاد نکرده ایم. یا مثلا من ترانه سرا وقتی به من می گویند ممنوع الکار هستی چرا خودم نمی دانم؟ به چه جرمی؟ این روش سلیقه ای ست و هر روز ما می بینیم که موسیقی و جریانی هست که فقط ممکن است همین ته مانده ی موسیقی را به قهقهرا ببرد.

بیشترین چیزی که شما را در عرصه ی موسیقی و ترانه، در فضایی که کار می کنید رنج می دهد چیست؟
امروزما نمی توانیم بگوئیم که کشورمان یک موزیسین مدیر با تجربه ی عالم به موسیقی و علاقمند به موسیقی پاپ و جوان باشد ندارد.وقتی ما مدیریت موسیقیمان تخصصی نباشد در تمام زیرساختهای موسیقی ریشه می دواند و در چنین فضایی غیر متخصص تر ها شناخته شده ترند. باید موسیقی را به دست اهالی موسیقی بسپاریم. درد آورترین نکته قرار نداشتن ادمها در جای خودشان هست.درجایی که به آن تعلق دارند و درآن تخصص دارند.

صحبت از این بود که خودتان آلبومی به بازار ارائه کنید ، با صدای خودتان، کار به کجا رسیده و در چه مرحله ای ست؟
بله قرار بود.درواقع خواندن من هم خیلی مهم نبود و نیست. مهم بیشترخود این کارهاست و همچنان هم داریم روی آن کارمی کنیم.در واقع شروع کرده ایم. قصه های ترانه ها ارتباط طولی وخطی با هم دارند. هنوزدرمراحل اولیه اش هستیم.

 مشخص شده است که با چه کسانی در زمینه ی آهنگسازی و تنظیم همکاری خواهید کرد؟
نه، هنوزمشخص نیست. اما بهروز صفاریان و مهدی یراحی حتما خواهند بود وکاوه یغمایی هم به طورکامل اعلام آمادگی کرده است..چندتا از دوستان از ابتدای راه گفته اند که تحت هر شرایطی ما هستیم. باید ببینیم که در دل کار چه پیش می آید. اولویت با خود کارهاست که چه کسی و چطور آنها را دربیاورد.

ماجرای رشته های تحصیلی متفاوت شما چیست؟! متالوژی به کامپیوتر،کامپیوتر به ادبیات؟! سیر نامربوط وعجیبی دارد!
بله!من در درس خواندن اشتباه کردم وکمی زیاد درس خواندم!! در دوره ی ما، چه رشته ای خواندن آنقدر مهم نبود که وارد دانشگاه شدن مهم بود.شاید این اتفاقات هم به نوعی متاثر از جنگ باشد. بیشتراولویت رفتن به دانشگاه بود. تازه کشور در تب ساختن و دانشگاه رفتن بود. بشترین میزان رشد جمعیت را داشتیم و جمعیت زیادی آمده بودند پشت درهای کنکور.چی خواندن خیلی مهم نبود. من آدمی هستم که وارد هرکاری بشوم یا در هر موردی هرجای کار که باشد اگر بفهمم که دوستش ندارم وچیزی که میخواهم نیست عوضش می کنم و کنارش می گذارم. خواندن و یادگرفتن در هر زمینه ای خیلی خوب است. بخصوص در زمینه ی کاری خود فرد. اما من ادبیات را دلی خواندم به خاطر اینکه دوست داشتم. اواخر رشته ی کامپیوتر که بودم ادبیات قبول شدم و هم زمان خواندم. پی بردن به ابعاد وجودی خودمان بد نیست. به شرط اینکه در نهایت به یک معرفت شخصی برسیم و خودمان را بیشتر پیدا کنیم و بدانیم به دنبال چه هستیم.

 من دراغلب مصاحبه هایم این سوال را می پرسم،دوست دارم حرف نگفته ای نمانده باشد که دوست داشته باشید بزنید و نزده باشید، چیزی هست که دلتتان بخواهد بگوئید؟ سوالی هست که دوست داشتید از شما می شد و من نپرسیدم؟
وقتی ما در رابطه با دردها ومشکلاتی که هست مصاحبه می کنیم بعضی دردها بین خواننده و آهنگسازو ترانه سرا اینقدر کهنه و قدیمی است که ناچارا باید تکرار هم بشود. طبیعی هم هست. چون ترتیب اثری به آن داده نشده است.وقتی مبحثی از گردونه ی تکرار خارج می شود که ترتیب اثری به آن داده شده باشد.چون این اتفاق نمی افتد و بخشی از این حرفها تکراری خواهد بود و باید تکرارش کرد. چیزمشخصی در ذهنم نیست. اما می خواهم بگویم امروز دیگرنمی توانیم عرصه ی هنرو فرهنگ کسی نمی داند ارزش و اهمیت موسیقی چقدر است. اگر ما به موسیقی نمی پردازیم پس نمی خواهیم بپردازیم.فکرمی کنم که موسیقی ما در یک بلاتکلیفی کامل است. ما فقط گفتیم موسیقی پاپ باشد.بعد از ده سال، این کودک متولد شده امروز 10 ساله است. پس از ده سال هنوز هر سال بر سر این موضوع بحث می کنیم که این کودک ده ساله حلال ومشروع است یا حرام و نا مشروع تا وقتی که این بحث هنوز ادامه داشته باشد وضعیت چنین است. حرف نگفته ی دیگری ندارم.

از پاسخ های جامع وکامل و صبرو حوصله ات سپاسگزارم.
من هم ازشما ممنونم
 

 

 خانه | اخبار |  ترانه | گفتگو | مقاله | پيوند | بايگاني | دفتر يادبود  | تماس با ما

   

© Copyright 2005-2008 GlassyGuards.com

All rights reserved . Designed by : Mostafa Azghandi