تعريف شاعري سخت است. همانطور كه عموما سخت درگيرِ ذوق و زيبايي
است. آنچه در شعر دوستداشتني تر است و مهم،
منجر شدنش است به طفره رفتن از زبان محدود و تمامي ملاحظاتي كه
در كلامِ غيرِ شعر، واژه هاي خود را با آنها به زنجير مي كشيم.
شايد بتوان گفت كه شعر، كوششِ مسئول و معتبري است براي درك جهان
به كمك اصطلاحات بشري و به واسطه ي تركيبي ادبي. اصطلاحات بي شك
بسياري پرسش ها را با خود به همراه مي آورند. ولي شعر امروز،
عرفاً تركيبي است از سه نقطه نظرِ مجزا.
سنت گرايان اينگونه استدلال مي كنند كه يك شعر بيان رويايي اي
است كه به گونه اي ارائه شده و به طريق ديگري قابل فهم و لذت
بردن است و به احتمالِ زياد براي بيدار كردن احساساتِ مربوط.
براي مدرنيست ها يا نوگرايان شعر موضوع و مقصودي است داراي
شخصيتي كاملا مستقل كه ممكن است بيانگر دنياي واقعي باشد و شايد
هم نه. ولي هر چه كه باشد در محيط زباني اي خلق شده كه اختصاصا
براي آن ساخته شده است و توسط رشته هاي از ذاتِ مرجع اش آمده،
بافته شده است.
پست مدرنيست ها به شعر اينگونه مي نگرند كه شعر كارزارِ اسلوب ها
و شيوه هاي زبانيِ فعلي است كه در حالِ فريفتنِ كساني است كه مي خوانند اش و به آن دلمشغول
اند.
مبارزه طلبي همراه با تصديقِ
بلاتصورِ استهزا و در عينِ حال در آنسوي خود اشاره به هيچ.
ولي هر چه باشد شعر مكالمه اي است بين دو روح كه هر دو را به
آواز خواندن وا مي دارد و قطعه ي كوتاهي است از يك نوشته ي
تصويري، بر آمده از از روحي خطخطي و بر نشسته بر خطوطي بي روح ...
*************
|