عین لبهاي خسته وقتي که         هي سيا ميشه از لب سيگار

عین اشکاي مَرد مغرور و           ناخوني که کشيده رو ديوار

دوباره نستالژیِ یه حس غریب

منُ از خودم می ترسونه

توی تیک تاک ساعت ذهنم

دلقکی بی دلیل می خونه

عین لب های خشک و نا آرام      عين دلواپسيه از يه گناه

عين لکنت گرفتنه دم مرگ         لای اوراق خاطرات سياه

کنج تنهائیُ قدم می زنم

تا که شاید دوباره پیدا شم

از تشنج رها بشم این بار

مثل اسطوره ها محیا شم

عين وقتي که از زمين و هوا       زيره باره يه نسل ترديدي

عين احساس اولين فرياد          وقتي از حکم مرگ ترسيدي

دوره دستامُ بند می پیچم

تو اتاقم برهنه می خوابم

تا تو سلول سرد تنهائیم

پر شه انگیزه ی یه مش آدم

عين مشتاي خورده تو ديوار         عين عکساي کهنه رو طاقچه

عين خاکي که رو تنه قابه            از چگوارا گرفته تا نيچه ( از گواراییه چه تا نیچه )

دوره کردم دوباره تاریخُ

توی شب های امتحانِ نبرد

خیلی دوره خیال تا امروز

خیلی سخته که بشکنه یک مرد

عين هر واژه ي سرود و شعار          وقتي دستا بهم گره مي شد

عين دسته گلي که با هر مشت          زير پاي رفيق له مي شد

هر چی بود و نبود خاطره شد

پشت هم دیدن یه مشت مُرده

خیلی وقته نمی شه عاشق شد

خیلی وقته خدا زمین خورده

عین راهي که آخرش مرگه         بیست و چند ساله که رو دست خوردم

عین روزی که هم صدا بودیم       موندم و گوله خوردم و مُردم

 خانه | اخبار |  ترانه | گفتگو | مقاله | پيوند | بايگاني | دفتر يادبود  | تماس با ما

   

© Copyright 2005-2006 glassyguards.com

All rights reserved . Designed by : Mostafa Azghandi