ما در پیله های شیشه ای به کندویی از هوائیم .
از دو سوی شیشه
به هم بوسه می فرستیم .
چه زندان زیبایی که دریچه اش ماه
است :
(
لورکا
)
نمايشنامه هاي لورکا به
دليل اهميت گزينش و جانشيني واژه ها استعاري و اساساً شاعرانه
است . سمبوليسم فردي لورکا،نمادها و ايماژها ، تخيل سرشار و
فضاهاي سوررئاليستي همگي در جهت استعاري بودن اثر پيش مي روند چه
در شکل و چه در بيان روايي .
پابلو نرودا مي گويد : " تسلط شگفت
آور گارسيا لورکا بر استعاره مرا از راه بدر برد و هر چه نوشت
مجذوبم کرد . "
( نرودا ١٣٥٩ : ص ١٨٣ )
لورکا شيفته ي استفاده از استعاره يا Methaphor است .
استعاري بودن نمايشنامه هاي لورکا تا حدي بازتاب ويژگي هاي زبان
اسپانيايي نيز مي باشد ، استعاره از خصلت هاي اجتناب ناپذير زبان
اندلسي به شمار مي رود .
زبان اسپانيايي اندلسي زباني است شاعرانه ، پر از تشبيه و
استعاره و سرشار از هيجان هاي عاطفي و شور و شوقي که مرزهاي ميان
واقعيت و خيال پردازي را سيال مي کند . لورکا از اشارات و
تلويحات و نمادهايي استفاده مي کند که سرشار از معاني کنايي است
و هيچ زبان ديگري تا به اين حد و اندازه قادر به القاي بار عاطفي
آن نيست . دشواري ترجمه ي نمايشنامه هاي لورکا ضمن اين که مي
تواند شاهدي بر شاعرانه بودنش باشد چرا که ترجمه ي شعر و انتقال
شاعرانگي دشوار است ، مدعايي بر همين زبان استعاري اندلسي نيز مي
باشد .
اندلس ، با آيين ها و سنت هاي خاص خود سرزميني بود که لورکا آن
را قلمرو موسيقي و رقص مي ناميد و بر اين نکته تأکيد مي کرد که
فرهنگ اندلس پذيراي معاني تراژيک زندگي بوده است .
زباني استعاري اندلسي به صورت آميزه اي از فولکلور ، طنز تلخ ،
محاوره هاي نيشدار ، لحن روستاييان و سرکوفتگي هاي اجتماعي و
مسئله ي آزادي هاي فردي و آزادي زنان در نمايشنامه هاي لورکا
بروز مي يابد .
نخستين صحنه ي " يرما " با فضايي رؤيايي از همان ابتدا استعاري
است هر چند گاهي جدايي استعاره از مجاز مرسل امکان پذير نيست :
پرده بالا مي رود ، يرما خوابيده است ، سبدخياطي اش کنار پايش
روي زمين قرار گرفته است . صحنه ، در نوري شگفت و رؤيايي فرو
رفته است . چوپاني ، نوک پنجه وارد مي شود ، او دست پسربچه اي که
لباس سفيد پوشيده را در دست دارد . آرام راه مي رود و خيره به
يرما نگاه مي کند . . .
قالبي که لورکا در " ترانه هاي کولي " برگزيد و در سطرها و
لالايي هايي که در نمايشنامه هايش جريان دارند نيز خودنمايي مي
کند ، Ballad يا ترانه ناميده مي شود که داراي سطرهاي هشت هجايي
و مصراع هاي هم قافيه است . با توجه به علاقه ي فطري او به ترانه
هاي عاميانه هيچ قالبي برايش مناسب تر از Ballad نبود ، قالبي که
خوان رامون خيمه نس آن را " رودخانه ي زبان اسپانيايي " مي ناميد
. لورکا خود اظهار مي کند که از سال ١٩١٩ ، گرايش شديدي به
Ballad پيدا کرده و آن را به طبع خود نزديک تر مي ديده است . او
آرزو داشت اين شيوه ي روايتي سرايش را که از ديرباز مرسوم بوده
است ، با حال و هوايي غنايي درآميزد و سبک جديدي را به وجود آورد
. تبديل اين ترانه هاي عاميانه به اشعاري غنايي خود بر محور
استعاره استوار است . شاملو ، با تواني شاعرانه در ترجمه ي
نمايشنامه هاي لورکا قالب و حالت غنايي اين ترانه ها را حفظ کرده
است ، براي مثال مي توان از صحنه اي نام برد که يرما مشغول خياطي
است و دارد با خودش آرام زمزمه مي کند :
هاپو تو حياط واق مي کنه
باد درو چارتاق مي کنه
توتوئه تو باغ ور مي زنه
ماه موهاشو فر مي زنه
سر شاخه هاي آفتابي
فواره هاي مهتابي
. . .
آخ که فدات شدن کمه
خاک کف پات شدن غمه
فداي پاي کپلت
غش غش خنده ي گلت
سهم دلم غصه ي تو
خوشيم فقط قصه ي تو !
لورکا خود مي گويد : " ما اندلسي ها کمتر به صداي ملايم عادت
داريم . يک اندلسي يا بر سر ستاره ها فرياد مي کشد و يا بر غبار
سرخ رنگ جاده ها بوسه مي زند . " و در جايي ديگر درباره ي
استعاراتي که در تصنيف هاي اندلسي هست اين طور مي گويد : " Copla
( ترکيب شعري کوتاهي که در آوازهاي ملي به موسيقي درآورده مي شود
) هايي است که در آنها نوسان تغزلي به پايه اي مي رسد که شاعران
بسيار نادري بدان دست مي يابند : حلقه اي دارد ماه / عشق من جان
داده است . در اين دو مصراع عاميانه ، راز ، بارها بيشتر است تا
در تمام درام هاي Maeterlinck ( اديب و نمايشنامه نويس بلژيکي )
رازي ساده و راستين ، رازي صاف و سالم ، عاري از جنگل هاي تاريک
و کشتي هاي بي سکان ، معماي هميشه زنده ي مرگ . Copla ها چه از
دل کوهستان و از نارنجستان هاي سه ويلي باشند و چه از کرانه هاي
هماهنگ مديتراني ، زمينه ي مشترکي دارند : عشق و مرگ . در قعر
تمامي شعرها سؤالي مي تپد ، سؤال وحشتناک بي جواب . اندلسي دست
بر سينه صليب مي کند ، خيره بر ستاره ها ، و بيهوده در انتظار
نشانه ي سلام ، اين حالتي است هيجاني ، اما حقيقي ، شعر يک
مسئله
ي عميق حسي را طرح مي کند ، عاري از حقيقت ممکن ، يا با مرگ که
سؤال سؤال هاست حل مي کندش . "
( گارسيا لورکا ١٣٤٧ : ص ٤٦١ )
بر اين اساس زبان استعاري يک اندلسي وقتي مي گويد : حلقه اي دارد
ماه / عشق من جان داده است ، در جايي از نمايشنامه ي عروسي خون
در گفتار گدا بازآفريني مي شود : ماه پيداش نيست و اونا دارن مي
رسن / ديگه از اينجا دورتر نمي رن . . . / همين جاس که بايد
بميرن . . . همين جا و به همين زودي ! . . . / امان از اين ماه !
امان از اين ماه ! / آخ . . . اين ماه !
در نمايشنامه هاي لورکا ، واژه ها به شکل جنون آميزي حالت عصبي و
شاعرانه به خود مي گيرند. او با کوتاه سازي گستاخانه که ويژگي
زبان شعري اش نيز مي باشد بروي خط عمودي گزينش و جايگزيني پيش مي
رود :
برناردا – راجع به اين دهکده ي لعنتي که اصلاً رودخانه ندارد ،
چطوري بايد حرف زد . . . اين دهکده اي که پر از چاه است و از چاه
که آب بخوري ترس اين را داري که توي آن زهر ريخته باشند
( گارسيا لورکا ١٣٤٨: ص ٢٦ )
در خانه ي برناردا که همه چيز استعاره است ، ديالوگ ها و حرف ها
نيز بر مبناي استعاره پيش مي روند ، آب و رودخانه که استعاره از
عشق ، زندگي و آزادي است در مقابل چاه که استعاره از مرگ ، ترس ،
رکود و بي عشقي است قرار مي گيرد و از کلام برناردا ، مي توان
تمام جامعه ي اسپانيا را تصوير کرد ، همچنين اين ديالوگ بازتاب
گفتار استعاري کشاورزي اندلسي است که مي گويد : " ني ها عاشق
آنند که روي زبان رودخانه سبز شوند " که در بحث از تصاوير
شاعرانه ي کولي به آن اشاره شد . ترس و وحشت حتي از عشق در اين
ديالوگ زيباي برناردا ، بي درنگ شعر فروغ فرخزاد را به خاطر مي
آورد :
و اين جهان به لانه ي ماران مانند است
و اين جهان پر از صداي حرکت پاهاي مردميست
که همچنان که ترا مي بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا مي بافند .
يا بخشي از يک شعر زيباي عاميانه ي Copla ، که لورکا از آن نام
مي برد و بر پايه ي استعاره پيش مي رود در " يرما " بازآفريني مي
شود :
بخشي از يک Copla : . . . من دل به هوا باخته ام ، / به هواي زني
، / و ، از اين که زن هواست ، / در هوا به جاي مانده ام . (
گارسيا لورکا ١٣٤٧ : ص ٤٦٨ )
پيرزني که يرما خود را به او معرفي مي کند ، اظهار مي دارد که در
جواني عاشق عموي يرما شده است ، سپس با زباني استعاري ادامه مي
دهد که صداي باد را با صداي گيتار عاشق خود اشتباه مي گرفته است
: . . . بارها و بارها شده بود که تو تاريک روشن دم صبح دويدم
جلو پنجره چون به خيالم صداي گيتار شنفته بودم ( مي خندد ) بعد
تازه هم معلوم مي شد صداي باد بوده . (گارسيا لورکا ١٣٨٢: ص ١٥٦)
اين Copla و اين ديالوگ " يرما " نيز مرا به ياد شعري از فروغ مي
اندازد در جايي که مي گويد: درخت کوچک من / به باد عاشق بود
زبان استعاري اندلسي در " عروسي خون " ، " يرما " ، و " خانه ي
برنارد آلبا " بازآفريني مي شود. براي مثال وقتي زن نقاب دار حرف
مي زند ، خود نام " زن نقاب دار " نيز استعاره است ، چرا که
لورکا هميشه ضمن حرف هايش به اين نکته اشاره مي کرد که مردم
هميشه چهره ي واقعي خود را پنهان مي کنند و در قالب شخصيتي ديگر
فرو مي روند ، گويي خود واقعي شان ، گناهکاري بزرگ است :
زن نقاب دار – فقط مي
خوام به شب بگم
به زرق و برق شب بگم
وقتي شب پر راز مياد
دامنمو پاره مي کنم
( گارسيا لورکا ١٣٨٢ : ص ٢١١ )
اين ديالوگ يادآور Ballad ها و ترانه هاي عاميانه ي زنان اندلسي
است . بر اساس تحقيقات و تأملات من راجع به بکارگيري زبان
استعاري اينطور به نظر مي رسد که بخشي و تنها بخشي از تمايل به
استعاره در يک زبان در ارتباط مستقيم با محدوديت هاي آزادي بيان
و انديشه و بسته بودن فضاي گفتگو قرار دارد . چرا که اين محدوديت
در آزادي بيان ، بي شک زبان را به سمت سخن گفتن در پرده و
استفاده از کنايه ها و سمبول ها پيش مي برد و به زبان خصلتي
استعاري مي دهد . بر اين مبنا ، با توجه به وضعيت سنتي و بسته ي
اسپانياي زمان لورکا ، مي توان به يکي از دلايل استعاري بودن اين
زبان پي برد . بنابراين ، با آگاهي و شناخت اين امر مي توان ادعا
کرد که به همين دليل زبان قهرمانان و شخصيت هاي زن آثار نمايشي
لورکا بسيار استعاري تر زبان مردان است و حتي مي توان گفت آنها
جز به زباني استعاري سخن نمي گويند و اين خود ، بازتاب وضعيت
تاريک ، بسته و سنگين اين زنان در خارج از نمايشنامه هاست .
بهترين مثال براي نشان دادن اين بازتاب در نمايشنامه هاي لورکا ،
ديالوگ هاي برنارد آلبا است که به برخي از آنها پيش از اين اشاره
شد ، همچنين مي توان به گفته هاي پيرزن در نمايشنامه ي " يرما "
اشاره کرد :
پيرزن – وقتي آدم تشنه باشه از کسي که بش آب مي رسونه ممنون مي
شه
( همان کتاب : ص ٢١٦ )
بنابراين مي توان آنچه را که لورکا در مقام شاعري روبن داريو مي
گويد ، در مورد نمايشنامه هاي خودش بازگو کرد و آن اين که واقعاً
زبان اسپانيايي از زمان هاي بسيار پيش تا کنون چنين جشنواره اي
از واژه ها ، چنين اصطحکاکي از مصوت ها ، چنين آتش و چنين شکلي
که زبان لورکا داراست نداشته است .
Guillermo de Torre ، درباره ي بازآفريني لورکا از ترانه هاي
عاميانه ي اندلسي مي گويد: " آوازشان مي خواند ، خوابشان مي ديد
، بازمي گشودشان در يک واژه ، به شعرشان مي گرداند . " (گارسيا
لورکا ١٣٤٧ : ص ٥٢٦ )
لورکا در جايي با بررسي شعر گونگورا همچنين ، به نوعي به تشريح
کار و سبک خود مي پردازد بر اين اساس لورکا دنياهاي کاملاً
متفاوت را در کلامش ، هماهنگ و ملموس مي کند . او درياها ، دشت
ها ، کوه ها و تندبادهاي توفنده را همچون بازيچه هايي به دست مي
گيرد و لاهوت و ناسوت را به تردستي با هم مي آميزد و چيزهايي خلق
مي کند که تا قبل از او براي شعر و نمايشنامه کاملاً ناشناخته
بوده است .
کتاب شناسی :
- گارسيا لورکا ، فدريکو ( ١٣٤٧ ) . گزيده ي اشعار ( با شش
افزوده ي منثور ) ، به نگارش بيژن الهي ، تهران : انتشارات
اميرکبير .
- گارسيا لورکا ، فدريکو ( ١٣٤٨ ) . خانه ي برنارد آلبا ، ترجمه
ي محمود کيانوش ، تهران : انتشارات نيل .
- گارسيا لورکا ، فدريکو ( ١٣٨٢ ) . سه نمايشنامه ، ترجمه ي احمد
شاملو ، چاپ دوم ، تهران : نشر چشمه .
- نرودا ، پابلو ( ١٣٥٩ ) . خاطرات نرودا ، ترجمه ي هوشنگ پير
نظر ، تهران : انتشارات آگاه .
|