پس از
چندبار جا به جایی این قرار ملاقات بالاخره تصویب شد: ساعت 3
بعداز ظهرجمعه ، خانه ی هنرمندان!
ساده و صمیمی و مهربان...
نیلوفر لاری پور متولد 27 مرداد 1349 است و فعالیت هنری خود را از
سال 1368 با رادیو ،
آغاز کرده است...سابقه ی کاری اش را بی شک
بارها و بارها خوانده و شنیده اید، می دانید که اگرچه ساده
، اما
خیلی از عاشقانه ترین ترانه ها را گفته است... واقعا چقدر از ما
آلبوم مسافر شادمهر را دوست نداشتیم؟ بهترین صحنه های فیلم
پرپرواز خواندن شادمهر و ترانه های نیلوفرلاری پور نبود؟ آخرین
کار مرحوم ناصرعبداللهی و مرثیه ی علی لهراسبی زیبا نیستند؟ و ده ها
کار دیگر... به همین دلیل ترجیح دادم این مصاحبه اگرچه کوتاه و
ساده اما دربرگیرنده ی مباحث دیگری باشد ،
نه به زندگینامه و سابقه
ی کاری بپردازد و نه خیلی کلیشه ای باشد.
یک گپ خودمانی ساده ...
تا چایش را بخورد و من کاغذهایم را آماده کنم زیر لب خواندم: قصه
ی ما تموم شده با یه علامت سوال...
المیرا آقازاده
*****************
خانم لاری پور
، نمی
خواهم حرفهای تکراری بزنیم ،
می خواهم از خود شما بپرسم که دوست
دارید چه سوالی از شما بکنم؟ چه حرفهایی دوست دارید بزنید که تا
به حال نزدید یا از شما نپرسیده اند؟
دوست دارم در مورد زن بودن و ترانه سرا بودن حرف بزنم. در مورد
مشکلاتی که هست.
فکر می کنید این مسئله
مشکل ساز است؟
بله! قطعا همینطور است. کلا زن بودن دو نوع نگاه را به دنبال
دارد. همه جا، حتی موقع رانندگی شما یک راننده نیستید، یک زن
هستید که رانندگی می کند. اگر یک مرد در رانندگی همان کاری را
بکند که شما کردید برای او به نشانه ی اعتراض بوق می زنند اما در
مورد شما سرشان را از پنجره بیرون می کنند و می گویند: زنُ چه به
رانندگی!! نگاه جنسیتی در هر صنفی وجود دارد . این نوع نگاه آزار
دهنده شدت و ضعف دارد اما امکان ندارد که وجود نداشته باشد. بعد
می گویند چرا کم کار هستیم.این دلیل کم کاری ماست. وقتی شما کسی
را نمی شناسید و قرار است اولین آلبومش را بدهد،گروه خوبی را
فراهم کرده است و صدای خوبی هم دارد اما از شما می خواهد که
بروید به منزلش تا در مورد کارها صحبت کنیم و ترانه انتخاب کند،
چگونه می شود اینکار را کرد؟ چگونه می شود به کسی که تا به حال
ندیده اید و نمی شناسید اطمینان کنید؟ خیلی ها هم انگار اخبار
نادرست در مورد ترانه سراها به هم می دهند که وقتی می فهمند
نادرست است تازه شروع به دردسر سازی می کنند
یا کلا یکدفعه می بینید که دیگر تماسی برای همکاری نمی گیرند.
فکر می کنید چرا این
نگاه وجود دارد و باید چه کرد؟
گفتم که این نگاه همیشه هست و متاسفانه بعضی از این نگاه
سواستفاده می کنند و به شرایط دامن می زنند و باعث می شوند که
هیچکس رعایت هیچ چیز حتی ساعت را نکند. بعضی از افراد به خودشان
اجازه می دهند که نیمه شب با تلفن شخصی شما تماس بگیرند و از یک
دوست صمیمی ، صمیمانه تر صحبت کنند.چون بعضی از افراد با این مسئله
مشکلی نداشته اند! بعضی وقتها می خواهید که کار کنید اما اینقدر
شرایط و برخوردها نامناسب است که مجبور می شوید قید کارکردن را
بزنید.خود من بارها ترجیح داده ام که کارنکنم. راهی هم وجود
ندارد یا باید بجنگی یا باید کنار بیایی . که من راه اول را
انتخاب کرده ام . گرچه من با گروه دوستانم رابطه ی خوبی دارم و
با کسانی که تا به امروز همکاری کرده ام مشکلی نداشته ام .
اگر در چه شرایطی کار
می کردید، برای شما شرایط آرمانی بود؟
اگر خواننده ی زن داشتیم خیلی بهتر بود من حتما با آنها کار می
کردم! وقتی همه ی خواننده ها و اکثر آهنگسازها و تنظیم کننده ها
مرد هستند، هرچقدر هم صمیمی باشیم،باز هم معذب هستیم. اما من با
ملودی محمودی که کار می کنم خیلی راحت هستم. می توانیم 24 ساعت
کامل با هم باشیم، تا صبح بیدار باشیم و روی یک ترانه کار کنیم.
ساعتها در منزل هستیم و همفکری می کنیم.هروقت هم که خسته شدیم
همانجا استراحت می کنیم و بعد دوباره ادامه می دهیم. در نتیجه
کارهای بهتری حاصل می شود. کلا کنار هم بودن و هم فکری در قوت
همه ی کارها می شد اثر مثبتی داشته باشد که این امکان خیلی کم
دست می دهد.اگر می شد که یک تیم کاری خوب بود و همیشه با هم بود
خیلی بیشتر دوست داشتم.
شما هم بی شک از جوی
که بین اغلب ترانه سرایان هست و آنهم حسادت است و نه رقابت سالم،
مطلع هستید،فکر می کنید چرا اینگونه است؟و چه باید کرد؟
(البته
این جو در هر صنفی ممکن است باشد)
بله،موافقم که در هر صنفی هست. اما به نظرم نباید اهمیت داد.
یعنی هست، خب باشد! بهتر است کار خودمان را بکنیم، دوستان هم
هرچه می خواهند بگویند ، بگویند. اگر کار خوب ارائه کنیم، کفایت
می کند. به نظرم این که همچین جوی هست موضوع مهمی نیست. لزوما ما
با همه ارتباط نزدیک نداریم. آنهمه هم که دوستان صمیمی ما هستند
امتحان خود را پس داده اند. بقیه اش اهمیتی ندارد. خیلی ها
خوششان می آید از اینگونه برخوردهای حسادتی بکنند که آن هم
اهمیتی ندارد.من دلم برایشان می سوزد! شاید اگر اینطور نبود خیلی
بهتر بود اما حالا هم که هست به نظرم تاثیر خاصی ندارد و کاری هم
نمی شود برایش کرد.
چقدر قضاوت دیگران
برایتان مهم است؟
کلا قضاوت مردم برایم مهم نیست. در مورد کارهایم چرا، ولی به این
حرف و حدیثها اهمیت نمی دهم. چون همیشه هست. اگر چیزی بشنوم هم
اهمیت نمی دهم. مگر اینکه گوینده ی حرف برایم آدم خیلی مهمی
باشد،دوست یا کسی باشد که انتظارش را نداشته باشم. اهل اینترنت
هم زیاد نیستم اما گاهی که چیزی می خوانم که دروغ است یا توهین
آمیز است فقط خنده ام می گیرد یا اینکه گفتم دلم برایشان می سوزد!
در فضای کاری ما و کلا در هر صنفی این چیزها هست و به نظر من
حائز اهمیت نیست. سعی می کنم کار خودم را بی سر و صدا و دردسر
انجام بدهم و برایم مهم نیست که در مورد من چه فکری می کنند.
در کار سینما همیشه
بازیگران شناخته شده هستند و در کار موسیقی همیشه خواننده ها،
آنهایی که خیلی پیگیر باشند بعضا ترانه سراها و کارگردان ها را
هم می شناسند اما اغلب نه به چهره! برایتان مهم نیست؟
نه. چهره بودن و چهره ی شناخته شده بودن برایم مهم نیست. دوست
دارم مردم ترانه هایم را بشنوند اما اینکه حتما مرا به چهره
بشناسند برایم مهم نیست . زندگی آرام را بیشتر دوست دارم
. گاهی که
با یک خواننده در جایی هستم می بینم که حتی برای خوردن یک غذای
ساده ی با عجله در یک رستوران راحت نیستند. اینطور زندگی را دوست
ندارم.اگرچه شاید یکی از دلایلی که هر کسی وارد وادی هنر می شود
همین دیده شدن باشد و این میل در همه باشد. برای من دیده شدن
یعنی شنیده شدن کارهایم.نه اینکه الآن که اینجا نشسته ایم همه
مرا با انگشت نشان بدهند یا دورم جمع بشوند و من نتوانم با خیال
راحت اینجا بنشینم،بخندم و با شما حرف بزنم. اگرچه شاید اینگونه
برخوردها لطف مردم باشد. اما گفتم ، من زندگی آرام و عادی را
بیشتر دوست دارم.
هیچوقت به این فکر
کردید که روزی دیگر ننویسید؟ یعنی به جایی برسید که فکر کنید
دیگر حرفی ندارید یا ترانه ای بنویسید که فکر کنید نقطه ی اوج
شماست و دیگر ادامه ندهید؟
سوال جالبی ست! در این مورد فکر نکرده ام. اما نه! گمان نمی کنم
هیچوقت زمانی برسد که دیگر نخواهم بنویسم. اگر در کاری عشق وجود
داشته باشد هیچوقت کنار گذاشته نمی شود. فکر نمی کنم حتی بعد از
حدود 20 سال کار به جایی رسیده باشم که فکر کنم دیگر تمام شده ام
یا دیگر علاقه ای به نوشتن ندارم. من همیشه نوشتن را دوست داشتم
و با آن زندگی می کردم. حالا که سختیهای اولیه ی کار تمام شده و
تجربه هم کسب کرده ام انگار میل به نوشتن بیشتر خودش را نشان می
دهد و اینکه فکر می کنم همیشه حرف برای گفتن دارم و همیشه
می
توان ترانه های بهتری نوشت. نه! همیشه دوست دارم بنویسم و
امیدوارم که بتوانم بنویسم .
و بالاخره به
عنوان سوال آخر ، با توجه به گذشت یکسال از زمان آغاز به کار
وب سایت پیله ها،نظرتان راجع به کلیت کار چیست؟
به نظرم پیله ها
ی شیشه ای سایت موفق و خوبی بوده و با توجه به فضای اینترنت و
مشکلات موجود توانسته به صورت حرفه ای به کار خود ادامه دهد .
شخصا سعی می کنم تا هر شماره آن را مطالعه کنم ولی معمولا صفحه
هایی را می خوانم که نویسندگانش برایم آشنا باشند . آن مشکلاتی
را هم که به ذهنم می رسید به آقای ازقندی منتقل کردم ، از جمله
اسم سخت دامین سایت ! (Glassy Guards )
که بر خلاف کلمه پیله های شیشه ای ، مشکل در ذهن می ماند و چندین
بار که می خواستم آدرس سایت را به دوستانم بدهم با مشکل مواجه
شدم !! ولی خب ، مهمترین نکته ای که باید در مورد
سایت اشاره کنم درگیر نشدن با حواشی و اخلاق در کار است که به
نظرم ابن برجسته ترین ويژگی پیله هاست
. در پایان پکسالگی مجله را به دوستانم تبریک می گویم و برای
مجله آرزوی موفقیت و پیشرفت هر چه بیشتر را دارم .
متشکرم ، ما
هم برای شما آرزوی موفقیت می کنیم و ممنونیم بابت وقتی که در
اختیارمان قرار دادید .
|