به مرگ شب رسیدم ، به انتهای تردید

به روشنایی روز ، به ابتدای خورشید

رها شدم از این تب ، از این تب غزل سوز

از لحظه های بی تو ، از گریه های هر روز

 

وقتی جوونه کردی ، از لا به لای پائیز
من در سکوت بودم ، با چشمهای لبریز
در قحط سال احساس ، در من طلوع کردی
انگار زندگیمو ، از نو شروع کردی 

 

تو رو ادامه میدم ، تا فصل بینهایت

با تو صبور میشم ، بی اندکی شکایت

ما ابتدای راهیم ، با یک بغل ستاره

میریم تا سپیدار ، تا فرصتی دوباره ...

 

 خانه | اخبار |  ترانه | گفتگو | مقاله | پيوند | بايگاني | دفتر يادبود  | تماس با ما

   

© Copyright 2005-2006 glassyguards.com

All rights reserved . Designed by : Mostafa Azghandi