1
دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردن است
باران
به شیشه های کسی زد که «من» نبود
باران
/ گرفته بود سرت را میان دست
یکهو
نگاه کرد به خود... واقعا نبود!
یکهو
نگاه کرد
(
اگر
واقعا نبود به چی نگاه کرد؟ اهمّیتش کجاست؟!
)
پیراهن سپید کفن کرد هیچ را
این
بو چقدر در سر من بی تو آشناست!
مشتی
کتاب و فیلم ، کمی درد «نیستن»
در
خاطرات قبلن ِ هر شب گریستن:
« راه
آهن تمام شده ، شوش ، مولوی
داری
کجای این شب دلگیر می روی؟!
چیزی
نبود و نیست که چیزی نبود و نیست
چیزی
نبود و... با توام آقای موسوی! »
2
یک
لوله ی سیاه به دنبال وا شدن
یک
دست واضحا متعلق به «مش حسن»!!
آچار
پیر چرخ زنان زوزه می کشد
مثل
سگی جدا شده از چار توله اش
آنجا
حسن نشسته و یک چارسوی خنگ
آنجا
حسن نشسته فقط فکر لوله اش!
سیگار
می کشد ، به خودش فحش می دهد
پیچی
درون زندگی او شکسته است
که وا
نمی شود که به خود گیر می کند
که
خسته است مثل خود مرگ خسته است
3
مشروب
ریخت پیکِ ترا / داد
- «
کی به کی؟! »
«
سیگاری
» تو ، قهقهه ی مضحک «
نسیم
»
- «
راستی شراره بچّشو انداخت؟! »
بغض
«میم»...
قهوه
، کتاب فلسفی و عطر خارجی
و
جزوه های درسی سردرد آورش
آن
گوشه «آمنه» به جهان فکر می کند
«احمد» به شکل رابطه با دوست دخترش!
بوی
عرق ، صدای بم ضبط در اطاق
افعال
گیج منشعب از خورد و کرد و داد
- «
مهری میگن که پرده شو دوخته؟! »
صدای
باد
4
فرقی
نمی کند تو که باشی کدام متن
آقای
موسوی و حسن ، میم و آمنه
مهری
، نسیم و احمد و هر اسم دیگری
که گم
شدست مثل خودت توی آینه
فرقی
نمی کند تو که باشی کجای شعر
فرقی
نمی کند چه کسی از چه خسته است
فرقی
نمی کند به کجا می روی ، چطور!
اینجا
مسیر دایره ای شکل و بسته است
فرقی
نمی کند که چرا زندگی کنی
یا که
کجای متن به بن بست خورده ای
سیگار
، فلسفه ، عرق و گریه و کتاب...
فرقی
نمی کند!... تو به هر حال مرده ای
انسان محو! معنی در متن گم شده!
گرچه جهان کلام به آخر رسیده ای ست
دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردنت
تنهایی ات بلندتر از هر قصیده ای ست...
دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردنت |