اي
خاطر من از تو خسته
بغضم رو بي تو گريه شكسته
رفيق نارفيق ترمه پوش من
اگر چه بارت افتاده به دوش من
تو
خون شرقي من باز رفاقت هست
توي سُفرم اگر نون نيست سخاوت هست
دل
درويش به فكر ساز و برگي نيست
من
اون برگم كه ترسم از تگرگي نيست
ببين تنهاييمو ياد از بيابون كن
بيا ميلاد مرگم رو چراغون كن
مثل خون با تو صميمي بودم
تكيدم در خود به تو افزودم
اي
خاطر من از تو خسته ...
|