كافهی روشنفكری،
تصويری از هدايت
بوی
غلیظ
قهوه، صداي پای ساعت
فنجونای وارونه،
آوازِ دور ِ
فرهاد
ـ گارسون! جنابِ
استاد يه كيكِ ديگه
میخواد!
سبيلِ زردِ استاد، از
ازديادِ سيگار،
رنگِ حنا گرفته،
رنگي شبيهِ ادرار!
ـ استاد! يه چيزي
بگين
!
ما رُ به خود بيارين!
ـ استاد! حواستون
نيست؟ شايد بازم خمارين
؟!
ـ بگين كه آرمانِ
يه نويسنده چيه؟
ـ هنر براي هنر حرفِ
معروفِ كيه؟
ـ استاد ! بگين كدوم
سمت، ميرسه به آزادی
؟
( استاد آروغ ميزنن از
خوردنِ زيادي!
)
راهُ به ما با
انگشت نشون بدين... كه ديره!
( انگشت استاد توي دماغشون
اسيره!
)
كافهي روشنفكري، ويرونيِ يه رؤيا
يه
مردِ كاغذي بود بُت
ِ
قديمي
ِ
ما
تصويري از هدايت، يك لبخندِ با معنا
با
تعقيب
ِشبپره نميرسيم به فردا
تنديسِ شورش و شور يه مُردهي بيصداس!
تهوعِ تعهد... گارسون! دستشويي كُجاس
؟!
|