حوصله ام سر اومده ، ميل به موندن ندارم

 حوصله ی عاشقی و ترانه خوندن ندارم

مزرعه ی عُـمر خراب ، خرمن بی حاصل رنج

شعله ی خسته حاضره ، شوق سوزوندن ندارم

هرچی شلوغی بيشـتره ، تـنهايـيام بزرگتره

با دل خالی رمق غريبه روندن ندارم

تو اين کلاف خواسته هام ، گم شده سرنخ دلم

حتا ديگه حوصله ی کلافه موندن ندارم

سُـربـيه آسمون ولی بال و پـرم کاغذيه

کـفتر خوش خياليـمو فکر پروندن ندارم

زخمی رو دوش سايه ام ، درپيٍ مرهمی بودم

بيشتر از اين تاب و تب مرده کشوندن ندارم

وقتی شناختم خودمو ، يک بت پوشالی ديدم

دنيـا سـراپا تـبـره ، نـای کـوبوندن نـدارم

جمله ی ناب « ... چی بشه ! ؟ » از « چه کنم ... » تازه تره

قصه ی من کهنه شده ، غـُصه ی موندن ندارم

 خانه | اخبار |  ترانه | گفتگو | مقاله | پيوند | بايگاني | دفتر يادبود  | تماس با ما

   

© Copyright 2005-2006 glassyguards.com

All rights reserved . Designed by : Mostafa Azghandi