قهوه ی تلخ نگاهت راز بی خوابی من
بود
دیدنت پایان عمر شب مردابی من بود
توی این دنیای غرق لحظه های عاشقانه
هنوزم معبد دستات بهترین جای جهانه
خوب و دلنشینی مثل یه گل رز رو پیانو
شنبه تا شنبه ی تقویم پر شده از شعله ی تو
تو کی ای که وقتی عطرت از تو قلب کوچه میگذشت
شب با کالسکه ی مهتاب به تماشای تو برگشت
توی جشن عشق و بارون وقتی که برگا می ریزن
قصه ای بگو برای بغض نیلوفری من
تو نباشی شوق خنده از دل لحظه ها میره
پنجره دیوونه میشه کوچه ها رو مه می گیره
بابک صحرایی |